یکشنبه وقت ویزیت دکتر داشتم. قبلش توی شرکت سرم شلوغ بود و دقیقاً موقع اون بارون اسیدی، جلوی شکت منتظر ماشین بودم. دائم توی ذهنمم این می چرخید که میرم با افتخار آزمایشهای بتا رو نشونش میدم. خلاصه سوار تاکسی شدم و اول رفتم تی شرت و دامنی که بهم کوچیک شده بود رو با یه بلوز خوشگل عوض کردم و پیاده راه افتادم سمت خونه. خونه که رسیدم پریدم توی آشپزخونه و هی بپز هی بپز به عشق اینکه شب بعد از ویزیت دکتر ب,استرس ...ادامه مطلب