در گذر از مارپیچ زندگی....

متن مرتبط با «ایشون» در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... نوشته شده است

بچه قوی مامان و باباشه ایشون

  •  صبح پنجشنبه بود. همسر از خواب بیدارم کرد و رفتم دوش گرفتم. بعدش برام صبحانه آورد و وسایلم رو جمع کرد و آماده شدم که بریم سونو. هم هیجان داشتم که زود بریم و خبرای خوب رو بگیریم، هم ترس داشتم و به بهونه های مختلف رفتنمون رو تاخیر مینداختم. به مرکز که رسیدیم همسر کارای اداری رو کرد و منم مشغول آب خوردن و راهپیمایی شدم!!!! نمیدونم ساعت چند بود که به همسر گفتم که من آماده ام بریم توی اتاق سونو. راهنم,مامان,باباشه,ایشون ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها