در گذر از مارپیچ زندگی....

متن مرتبط با «مامان» در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... نوشته شده است

جنتلمن مامانش

  • دونه برنج من این روزها دیگه مردی شده و حسابی قد کشیده و قربونش برم یه پسر یک و نیم کیلویی شیک و جنتلمنه برای مامانش. قربون اون تکونات برم که تایید می کنی حرفامو نور چشم من.فقط نه هفته دیگه مونده که ایشاله بغلت بگیرم و بوت کنم و عشق کنم باهات. مرسی که تا اینجای این راه پر فراز و نشیب رو اومدی و انقدر قوی و محکم بودی. مرسی که توی اون روزهای سخت صبوری کردی و قوی بودی و کنار ما موندی. مرسی که انقدر با مامان همراهی می کنی که توی این وضعیت تهران که آلودگی داشت، اعتراض و تظاهرات داشت، برف و یخبندون داشت، سرما و گرما داشت، زلزله داشت و الان هم شلوغی آخر سال داره همراهی می کنی و نمیذاری مامان از بعد اجتماعیش که کلی براش زحمت کشیده فاصله بگیره. مرسی که ترم آخر دانشگاه رو باهام همکاری کردی که کلاسا رو برم و برای امتحانات بخونم و درسا رو تموم کنم. مرسی که انقدر همراه خوبی بودی و هستی پسرم. پس تا آخرش همراهی کن که با هم جلو بریم و یه زایمان خوب رو هم تجربه کنیم.این هفته بدنم ورم کرده و پاهام توی کفش توی فشاره. شکمم بزرگ شده و از نگاه های توی آسانسور و جلسات معذب میشم!!! هر چند توی لحظه به خودم می بالم که سعادت مادر شدن دارم و از خدا میخوام که این حس ناب رو به هر کس که دلش میخواد نصیب کنه اما بعضی زوم کردنها و نگاه ها آدم رو آزار میده. تکونای پسر گلی هنوز هست و گویا از این هفته که بچه ام جاش کوچ, ...ادامه مطلب

  • بچه قوی مامان و باباشه ایشون

  •  صبح پنجشنبه بود. همسر از خواب بیدارم کرد و رفتم دوش گرفتم. بعدش برام صبحانه آورد و وسایلم رو جمع کرد و آماده شدم که بریم سونو. هم هیجان داشتم که زود بریم و خبرای خوب رو بگیریم، هم ترس داشتم و به بهونه های مختلف رفتنمون رو تاخیر مینداختم. به مرکز که رسیدیم همسر کارای اداری رو کرد و منم مشغول آب خوردن و راهپیمایی شدم!!!! نمیدونم ساعت چند بود که به همسر گفتم که من آماده ام بریم توی اتاق سونو. راهنم,مامان,باباشه,ایشون ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها