در گذر از مارپیچ زندگی....

متن مرتبط با «روزهای» در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... نوشته شده است

این روزهای سیاه

  • این روزهای سیاه چرا تموم نمیشن؟!! چرا این روزها انقدر تیره و تار و بیخودن. چرا انقدر دنبال همه چیز باید بدوئم و به هیچ جا نرسم. چرا هیچ وقت روی آرامش رو نمی بینم. مشکل کجاست؟ مشکل منم. این روزها با خو, ...ادامه مطلب

  • این روزهای نا امیدکننده

  • اه چقدر نا امیدی چقدر خبر بد چقدر استرس چقدر تنش گرونی عدم ثبات کرونا کوفت زهرمار...., ...ادامه مطلب

  • این روزهای آشغالی من

  • دلم گرفته دلم خیلی گرفته. دارم دیوانه میشم. واحدمون منحل شده. همیشه فکر می کردم انقدر صادقانه کار کردم که اگه روزی حرفی از تعدیل بشه من سر جام هستم. خیلی تلاش کردم همیشه و فک کردم همین تلاش و کار صادق, ...ادامه مطلب

  • این روزهای سطل آشغالی من....

  • جمعه از شمال رسید و رفتیم برای لباسهای پسری به دراور خریدیم. گوشیش موند توی ماشین و باز کردم دیدم چه بگو و بخندی با خواهرش راه انداخته. همش دروغ میگه. واقعاً به تنفر ازش رسیدم. وقتی که به روش میارم او, ...ادامه مطلب

  • خدایا ممنون برای این روزهای خوب.....

  • شنبه اول وقت رفتیم دکتر و ریپورت آزمایش و سونوی غربال دوم رو نشون دادیم. برای اولین بار از همه شرایط فیزیکی من راضی بود و بالاخره توی هفته بیستم بارداری راجع به زمان زایمان حرف زدیم. خیلی دقایق خوبی بود. فقط وزنم زیادی رفته بود بالا!!!! من نمیدونم چطور باید کنترل کنم. در واقع نمیدونم درسته گرسنه بمونم یا حتماً گشنه ام شد چیزی بخورم!!! درستتر کدومه نمیدونم راستش. خلاصه اون روز برای اولین بار بدون استرس و ناراحتی از مطب دکتر جان بیرون اومدیم و من کلی بهش حس مثبت پیدا کردم و از خدا خواستم حتی اگه زایمانم توی عید بود (که کاش نباشه!!!) دکتر خودم باشه. این روزها خیلی خوبه، خصوصاً وقتی سفارش لباس و پاپوش و وسایل نوزادی میدم و منتظر اومدنش میشم. بعد که جینگولای ریزه پیزه پسرونه میاد هزار بار قربون صدقه بیبی جونم میرم. توی این مدت علاوه بر اسباب بازیهایی که از نمایشگاه کتاب شرکت خریده بودم، رامپری که مادرجون پسرم شش سال پیش از مکه خریده بود به وسایلش اضافه شد. یه زیرپوش مردونه بامزه که من مردم از بس قربون صدقه اش رفتم. پاپوشهایی که اولین خریدهای من و بابایی برای پسرم بود رسیدن و عجیب این پاپوشها بامزه و خوشگلن. دیروز هم سرهمی بدون آستین با بادی میکی موس پسرم رسید و من واقعاً دلم غش رفت براش. یعنی مامان شما انقدر کوچولو موچولو هستی که بارمت توی این لباسایی که اندازه کف دسته. خلاص, ...ادامه مطلب

  • اميد این روزهای ما

  • معمولاً همسر جان درخواست پختن غذا نداره و واقعاً توی این مورد بسیار رعایت من رو می کنه. هر موقع هم که ازش می پرسم چی بپزم، بدون استثنا جواب میده ماکارونی بپز!!! گاهی اوقات هم که غذایی خیلی بهش می چسبه میگه بازم از اینا بپز برام. بنابراین عجیب بود که چهارشنبه شب موقع خوابیدن همسر جان هوس آش رشته کرد,اميد,روزهای ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها