خدایا ممنون برای این روزهای خوب.....

ساخت وبلاگ

شنبه اول وقت رفتیم دکتر و ریپورت آزمایش و سونوی غربال دوم رو نشون دادیم. برای اولین بار از همه شرایط فیزیکی من راضی بود و بالاخره توی هفته بیستم بارداری راجع به زمان زایمان حرف زدیم. خیلی دقایق خوبی بود. فقط وزنم زیادی رفته بود بالا!!!! من نمیدونم چطور باید کنترل کنم. در واقع نمیدونم درسته گرسنه بمونم یا حتماً گشنه ام شد چیزی بخورم!!! درستتر کدومه نمیدونم راستش. خلاصه اون روز برای اولین بار بدون استرس و ناراحتی از مطب دکتر جان بیرون اومدیم و من کلی بهش حس مثبت پیدا کردم و از خدا خواستم حتی اگه زایمانم توی عید بود (که کاش نباشه!!!) دکتر خودم باشه.

این روزها خیلی خوبه، خصوصاً وقتی سفارش لباس و پاپوش و وسایل نوزادی میدم و منتظر اومدنش میشم. بعد که جینگولای ریزه پیزه پسرونه میاد هزار بار قربون صدقه بیبی جونم میرم. توی این مدت علاوه بر اسباب بازیهایی که از نمایشگاه کتاب شرکت خریده بودم، رامپری که مادرجون پسرم شش سال پیش از مکه خریده بود به وسایلش اضافه شد. یه زیرپوش مردونه بامزه که من مردم از بس قربون صدقه اش رفتم. پاپوشهایی که اولین خریدهای من و بابایی برای پسرم بود رسیدن و عجیب این پاپوشها بامزه و خوشگلن. دیروز هم سرهمی بدون آستین با بادی میکی موس پسرم رسید و من واقعاً دلم غش رفت براش. یعنی مامان شما انقدر کوچولو موچولو هستی که بارمت توی این لباسایی که اندازه کف دسته.

خلاصه که جذابترین فاز بارداری همین خریدهاست که من ترجیح میدم ریز ریز انجام بدم که همه سلولهای بدنم این خوشی رو مداوم حس کنه و به پسرم منتقل کنه. دیروز هم با دوست جون که بارداریمون فقط یک هفته با هم فاصله داره سرهمی های خونگی گل پسرامون رو سفارش دادیم. خودم هم یه سری پاپوش و کلاه و جوراب سفارش دادم. امیدورام بیبی جان هم اندازه من به پاپوش و کلاه و جوراب علاقه مند باشه و این همه خرید رو دستم نمونه!!!

از دکترم اجازه گرفتیم که روزی نیم ساعت پیاده روی کنم و کلاسهای آمادگی زایمان که یوگا هم داره ثبت نام کنم. موافق بود ولی گفت نباید خیلی فشار بیارم چون مدت طولانی استراحت بودم. خیلی هیجان دارم که توی کلاس یه عالمه خانوم باردار رو ببینم و از حس و حال بقیه هم باخبر بشم. هم اطلاعات خوبی میده این کلاسها، هم حس خوب و سرزندگی.

چهار ماه تا آخر سال و نزدیک شدن به زایمان وقت داریم و کلی کار انجام نشده:

  • تعویض تخت و کمد خودمون
  • خرید تخت و کمد پسر جان
  • تکمیل خریدهای پسر جان
  • خونه تکونی

پسر جانم من و بابا با اومدن شما به زندگیمون خیلی جون گرفتیم. روزهای سخت و نگران کننده ای رو پشت سر گذاشتیم و همه سختیها رو با هم تحمل کردیم. من و بابا خیلی برنامه ها با شما داریم. همه جوره تا جایی که شما بخوای حامی تو هستیم و تا وقتی بخوای تنهات نمیذاریم. زندگی بابایی و من با وجود تو رنگو بوی عجیب و جالبی گرفته، نیومده شدی همه تمرکز و فکر و خیال ما توی زندگی. به خاطر مامان و بابا سالم بمون و خوب رشد کن و یه پسر تپل و سالم باش برامون.قربون اون چهره زیبات بشم مادر.

راستی من فکر کنم هیچ وقت برات ننوشتم که اوایل بارداری خواب دیدم شما یه پسر تپل چشم سبز و سفید زیبایی. همون موقع مطمئن شدم که پسر یکی یه دونه ما شدیو الان مطمئنم که شبیه بابایی زیبایی.

خدایا خانواده کوچیک ما رو در پناه خودت حفظ کن و به من و همسر انرژی و توانی بده که بچه پاک و سالمی تربیت کنیم که شاد بودن رو یاد بگیره و از زندگی لذت ببره. خدایا خودت پناهمون باش.

+ نوشته شده در  سه شنبه سی ام آبان ۱۳۹۶ساعت 9:18&nbsp توسط ستاره  | 

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 232 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 19:57