ملال آور

ساخت وبلاگ

مثل همیشه ام، مثل همیشه ای که حالم خوب نبوده. یه مدتی بود همه چیز خیلی خیلی خیلی بهتر بود، اما الان نه. الان همه چیز دوباره خیلی خیلی خیلی بده. چرا؟ چرا من لایق آرامش و نوازش نیستم؟ چی در من کمه؟ چه چیزیه که بخوام به خاطرش انقدر در عذاب باشم. حالم خوب نیست. حالم خیلی بده. حالم انقدر بده که می تونم یه درز گنده روی زمین باز کنم، انقدر زور بزنم تا یه دهنه بازتر و بازتر اندازه عبور این تن به درد نخور بشه. من حالم خوب نیست، چه دلیلی جز پاره تنم من رو به این حال بد وصل می کنه. هیچ، واقعاً هیچ.

یادم نمیاد روزهای قبل اومدن پسرک چطور بود، ولی مطمئنم تا این حد بد نبود وگرنه الان نه منی بود و نه پسرکی. من خوب نیستم. من انقدر از این زندگی و آدمهاش خشم دارم که می تونم داد بزنم، فریاد بزنم، ترک بخورم، خرد شم، چند تکه بشم و بمیرم.

چرا هیچ وقت هیچ چیز اونقدری خوب نمیشه و خوب نمی مونه که بگم آخیش خدایا شکرت. حق من چقدر از این زندگی ناچیز و ملال آور بود.

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 20 اسفند 1402 ساعت: 15:59