درهم برهم

ساخت وبلاگ

دوشنبه کارهای آخر رو کردم، شب همسری زودتر اومد که هم فوتبال ببینیم هم من تمرین کنم که زمان ارائه رو توی نیم ساعت خلاصه کنم. پسری کمی بی قراری می کرد و توجه می خواست. بالاخره اون شب گذشت و من با استرس فراوون خوابیدم. فکر کنم اون شب حدود 5 ساعت فقط خوابیدم. هم استرس داشتم، هم شدیداً خوشحال بودم چون فکر می کردم فردا دیگه همه چیز تمومه. اسلایدهام خیلی شکیل و مطلوب بودن، تقریباً مسلط هم بودم.

صبح پاشدم دوش گرفتم، یه آرایش ملیحی کردم و مانتوی جدیدم رو که گذاشته بودم برای روز دفاع پوشیدم. وسایل پذیرایی رو دونه دونه بردم توی ماشین گذاشتم و بچه پیش پرستارش موند و من راهی یونی شد. 1.5 ساعت قبل دفاع رسیدم و همه چیز رو چیدم. دکمه های مانتوم اونجا افتاد و کل یونی رو برای پیدا کردن سه تا سوزن فرفره گشتم. بعضی فونتها رو لپ تاپ اونجا نمی خوند که شروع کردم درست کردنش و یکم تمرین کردم تا کم کم ساعت 11 شد. همسری اومد، دو نفر از همکلاسیهام بدون دعوت من اومدن و پنج نفر دانشجوی دیگه که نمی شناختم. راهنمام اومد و خیلی راضی به نظر می رسید و منو مطمئنتر می کرد. کم کم داورها رسیدن و من دیگه همه فونتهایی که لپ تاپ نخونده بود رو درست کردم.

واقعاً عجله داشتم همه چیز زود تموم بشه اجازه خواستم و شروع کردم به ارائه. خیلی مسلط بدون هیچ ترسی حرف زدم و نیم ساعتم تموم شد و تشکر کردم و دیگه نوبت داورها بود. داور داخلی چند تا کامنت داد که خیلی چرت بود، یادداشت کردم و گفتم چشم اصلاح می کنم. داور خارجی شروع کرد ازش دفاع کردن و حس کردم خیلی توپش پره چون من گفتم چشم و فقط داشتم سوال می پرسیدم که منظورش رو دقیق بدونم که اصلاح کنم. نوبت خودش شد و شروع کرد منو انداخت گوشه رینگ و مشت کوبیدن و له کردن. جوابش رو محترمانه میدادم ولی خیلی توهین آمیز رفتار می کرد و انگار اصلاً صدای منو نمی شنید. می گفت من اصالت این پایان نامه برام زیر سواله؟!!!! توی لحظه ازش متنفر شدم. دلم می خواست خفه اش کنم ولی چون توی موضع ضعف بودم باید میذاشتم عقده هاش رو خالی کنه. خیلی بهم توهین کرد. خیلی جلوی همسری خجالت کشیدم، کل این مدت بهش می گفتم من شاگرد دوم هستم و خیلی روم حساب می کنن. خلاصه کنم که حدود 15 دقیقه ای این داور عوضی که مدیر گروه هم بود بنده رو مورد عنایت قرار داد و آخرش اومدیم بیرون که تصمیم گیری کنن.

بیرون وایسادم روبروی همسری و فقط داورا رو فحش میدادم و مطمئن بودم بریم تو ریجکت کردن. به همسری گفتم ریجکت کنن قید ارشد رو میزنم حوصله دیگه ندارم. مرتیکه اومد صدا کرد رفتیم داخل و دوباره بنده رو مورد عنایت قرار داد و گفت نمره شما 16 هست ولی ما امضا نمی کنیم و باید اصلاحات رو انجام بدی بیاری ببینیم تا بعدش صورتجلسه ات رو امضا کنیم!!!! تا حالا نشنیده بودم که اصلاحات رو داورها هم باید ببینن و تایید کنن، این یعنی به راهنمای خودشونم شک دارن. انقدر عصبانی بودم که می تونستم توی همون لحظه تف کنم توی صورتش.

واقعیت از نمره ناراحت نبودم چون جدیداً تصویب شده که نمره پایان نامه توی معدل حساب نمیشه، منم که قصد ادامه تحصیل و دکترا ندارم و بهتره بگم اگه داشتم دیگه الان ندارم. از اینکه اصلاحات دارم هم خیلی ناراحت نیستم بالاخره طول انجام پایان نامه هم کامنت از راهنمام می گرفتم و اعمال می کردم حالا فرض می کنم دو سه بار دیگه هم رفت و برگشت داره. من ناراحتیم از شدت وقاحت اون مرتیکه بود که به خودش اجازه داد جلوی همسری اونجوری توهین آمیز رفتار کنه. مدتها بود کسی اینجوری توهین آمیز باهام برخورد نکرده بود که منم مجبور باشم هیچی نگم و بهش جواب متقابل ندم. مثلاً چند وقت پیش که با این عنتر خانوم دعوام شد هم من به اون می توپیدم هم اون به من :) همش خدا رو شکر می کردم که کسی از نزدیکان رو دعوت نکردم. همش با خودم می گفتم کاش همسری هم نمیومد چون هم خیلی خجالت کشیدم جلوش هم خودش خیلی ناراحت شد که به زنش داشتن توهین می کردن و نمی تونست کاری کنه.

خلاصه که من حرفم این بود که کامنت داره عین آدم و در کمال احترام مطرح کنه حتی اگه میخواد ریجکت کنه. ولی توهین کردن و اهانت و بی احترامی جلوی بقیه و در جایی که توی موضع قدرتی و میدونی طرف مقابل هیچ کاری نی تونه بکنه، آخر بیشعوری و عقده ای بودنه. یه جورایی داشت به کار راهنمام هم می توپید ولی از طریق توهین به من!!!! خلاصه کاری باهام کرد که هم شیرینی ارشد به زهرمار برام تبدیل شد و هم اینکه دور محیط آکادمیک . مقاله و دانشگاه رو یه ختم قرمز پر رنگ کشیدم. بنده توی همین صنعت بتونم گره ای باز کنم لطف بزرگی به خودم و بشریت کردم. سه شنبه و چهارشنبه ای که گذشت بدون اغراق جزء روزهای بد زندگی من بودن و مدتها بود اینجوری بهم توهین نشده بود اونم جلوی خانواده. خلاصه که گذشت و حتماً خیریتی توش بود و ولی من چهره این آدم همیشه توی ذهنم خواهد بود. بی احترامیهاش و توهیناش رو فراموش نخواهم کرد حتی اگه نیتش خیر بوده باشه حق نداشت.

حالا من موندم و دو تا کامنت جنرال که موندم چطور باید توی پایان نامه اعمالش کنم. فقط خدایا خودت کمک کن بتونم زود تاییدش رو بگیرم که مجبور نباشم قیافه نحسش رو هی ببینم. خدایا دمت گرم تموم کن این پروژه رو تا به کار و زندگیم برسم من کلی برنامه دارم برای سال جدید. مرسی.

مهمونی دندونی پسری با ناراحتی من شروع شد ولی همین مهمونی باعث شد سبک بشم و اون شدت ناراحتی و عصبانیت در من فروکش کنه و کم بشه. لباسهاش خیلی بهش میومد. تزییناتش هم عالی بود. آش و برنج رو مامان پخت و کار من خیلی ساده تر شد. پیراشکی درست کردم و چیکن استراگانف و سالاد کلم که کلی ازش استقبال شد و ژله طرح دندون و از بیرونم کباب و جوجه خریدیم. خلاصه شب به یاد موندنی و خوبی بود و پسری از دیدن مهمونها خوشحال بود و فقط یه بار از شلوغی ما به شدت ترسیده بود و می گفت منو بغل کنید و زمین نذارید و محکم چسبیده بود بهمون که من واقعاً علتش رو تفهمیدم!!! ولی در کل خودشم خوشحال بود و انگار داشت بهش خوش می گذشت.

جمعه صبح پاشدیم رفتیم روی دور تند و خونه رو تمیز کردیم و بعدش رفتیم پسری رو گذاشتیم پیش ماماینا و با همسری رفتیم برای مبلهای نشیمن میز وسط  بخریم. خیلی همه چیز گرون بود. یه میز گرد جمع و جور و ساده خریدیم با سه تا عسلی جوجه قشنگ که من عاشقش شدم. یه دفعه ای نمیدونم چی شد که یه کنسول شیک و اسپرت دیدیم با دو تا آینه آویز قشنگ و شیک گه عاشقش شدیم و اونم خریدیم که امشب بیاد بشینه کنج پذیرایی. الان فقط مونده مبل پذیرایی که منتظریم این هفته برسه و امیدوارم که بدقولی نکنه یارو و این هفته بیاد خونه. خیلی کنسول جدید رو دوستت دارم و میخوام همه وسایل پذیرایی رو بذارم توش و دیگه توی آشپزخونه چیزی نباشه و به جاش وسایل برقی رو بیارم توی کابینتها دم دست و ظرفها رو کمی باز و راحت بچینم.

خلاصه که این خرید تا حدی ذهنم رو آزاد کرد و شدت ناراحتیم رو کم کرد و سبک شدم. کاش هیچ وقت یادم نره که شخصیت آدمها خیلی مهمتر از هر چیز دیگه است و اگه روزی روزگاری توی موضع قدرت بودم انسانی با آدمها رفتار کنم.

خدایا کمک کن این لعنتی به خیر بگذره و من تا آخر سال راحت بشم دیگه.....

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 240 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 18:54