گرگها همه جمعند....

ساخت وبلاگ

از شدت دورو بودنت در عجبم. از شدت وقیح بودنت در عجبم. انقدر که خودمم در تشخیص و تمییز خوب و بد موندم. داستا اینه که چیدمان میزهای محل کارم جوریه که من پشتم به اکیپ جنجالی و انتر خانومه. دیروز مدیرم جلسه بود و اینا داشتن مسخره اش می کردن و می خندیدن. اصلاً قاطیشون نمیشم و ترجیح میدم به کارهای پایان نامه برسم. چون اعتقاد دارم همینا وقتی من هم نیستم مسخره ام می کنن و کلاً براشون خیلی فرق نمی کنه و از طرفی از مدیرمم بدی ندیدم که بخوام اینجوری حرصم رو ازش خالی کنم و یه جورایی راحت شم!!!! خلاصه که سرم توی کار خودم بود که دیدم گنده لاطشون به انتر خانوم گفت که من بخوام از این بترسم که دیگه هیچی، بذار بره بگه!!! انتر خانوم اشاره کرده بود که این حرف میبره و اونم با وقاحت داشت قدرت و شجاعتش رو به رخ من می کشید. توی لحظه خیلی ناراحت شدم. با خودم گفتم که بابا اینکه من نخوام بدگویی کنم یه انتخابه چرا احترام نمیذارید. همونطور که من کاری به شما ندارم و دلتون میخواد با هم بشینید و یکی رو مسخره کنید و بخندید. دلم می خواست برگردم به انتر خانوم بگم چه فکتی داری که من حرف میبرم اینور و اونور که انقدر راحت داری به چهار نفر دیگه هم منتقلش می کنی.

دوروییش هم اونجایی که مدیر میاد کم مونده بهش بگه دستتو بیار ببوسم!!! با اونم کاری ندارما دلش میخواد اینجوری برخورد کنه ولی مسئله ام اینه که چه جوری به خودشون اجازه میدن که قضاوت کنن، تحلیل کنن، آدمو تحقیر کنن در حالیکه اصلاً کاری به کارشون نداری. اینجاست که آدم اعتقاد پیدا می کنه قانون جنگل حکمفرماست.

اما بازم بنده اعتقاد دارم که دنیا دنیای اکشن و ری اکشنه. اعتقاد دارم که وقتی از ته دل آه کشیدم از این کارشون حتماً بهشون برمی گرده. کاش فقط خدا بهم آرامش و صبری میداد که بیخیال رفتارهاشون می شدم. انتر خانوم و مستر شجاع و دوستان هیچ وقت هیچ وقت نمی بخشمتون....

هفته قبل شرکت منو یه دوره خیلی خیلی خوب آکادمی توف فرستاد و درهای جدیدی رو به روم باز کرد. خیلی خیلی برنامه ها توی ذهنم چیدم از آینده. از خدا میخوام کمک کنه که بتونم به هدف گذاری جدیدم برسم. در این راستا لازمه سال دیگه یه دوره گرون قیمت برم که اگه نتونم شرکت رو راضی کنم بفرسته خودم باید هزینه کنم. خدایا خودت بهم انرژی و پشتکار مضاعف بده تا بتونم توی این راه قدم بذارم و موفق بشم. امروز که 17 دی ماه 97 هست به خودم قول میدم که تمام تلاشم رو در این راستا انجام بدم و ثابت قدم و محکم پا به این راه که متقاضی هم زیاد داره بذارم.

و اما از آویز ساعتم بگم که روز پنجشنبه بعد از دوره گمش کردم!!! اون شب انقدر ناراحت بودم که حد نداشت. همش می گفتم که خدایا تاوان کدوم کار بدمه!!!! اتفاقاَ دیروز عصری که اینا اذیتم کردن خیلی بیشتر با خودم کلنجار می رفتم که خدایا من چرا باید تاوان بدم. خلاصه که توی همین فکرها بودم که مامان پیام داد مژده بده طلات خونه ما پیدا شد. مژده رو هم نوشته بود موجده انقدر توی لحظه خوشحال شدم که دلم می خواست بال دربیارم برم توی آسمونها پرواز کنم. حالا خوب پولش که مهم بود ولی فکر کنم بیشتر خوشحالیم از این بود که فکر می کردم دارم تاوان کار بدی رو پس میدم خلاصه خدایا دمت گرم که پیدا شد.

پایان نامه رو هم اصلاح کردم ولی صفحه آراييش كامل بهم ريخت، حالا بدیش اینجاست که من صد تومن بابت صفحه آرایی داده بودم و به نظرم مقصر استاد راهنماست که کامنتهاش رو دیر گفت. حالا درگیرشم و میخوام تا چهارشنبه برای استاده بفرستم. باشد که دیگه آدم باشه و ایراد نگیره و تموم بشه این پروژه لعنتی ارشد که دیگه واقعاً ازش متنفر شدم.......

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 249 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 18:54