ناراحتی پنهان من

ساخت وبلاگ

شبها اذیت میشم با گریه شدید از خواب بیدار میشه و این اتفاق چندین بار در طول شب می افته. نمی دونم مشکل چیه و چه جوری باید حلش کنم. سر درد دارم. دلم یه استراحت طولانی می خواد. شرکت تا هفته دوم عید تعطیله و من خوشحالم از این تعطیلات 18 روزه. بی صبرانه منتظرم این یک ماه هم بگذره.  پسری چرا شبها بیدار میشی جاییت درد می کنه؟ می ترسی؟ تشنه ای؟ جات بده؟ مشکل چیه مامان؟ من واقعاً خواب خوابم. خسته ام خیلی.

خیلی شیطون شدی و دائم باید دنبالت باشیم که جایی نخوری، پیشونیت دائم کبوده و من ناراحت میشم از اینکه ضربه می خوری و از ته دل و عمیق گریه می کنی اما خوب کنجکاویت انقدر زیاده که هر چقدرم مراقب باشیم بازم گاهی از کنترل خارجی. کلاً خیلی بیقراری منظورم اینه که آروم نمی شینی یه جایی و بازی کنی. دلت میخواد درها رو باز و بسته کنی. دلت میخواد دائم از جایی بلند بشی و کنارش راه بری و با وسایل برقی و غیر اسباب بازی ور بری. به سبد نایلونها شدیداً علاقه داری و انقدر باهاش بازی کردی که بیچاره رو لهش کردی. اسباب بازیهات رو فقط در حد خاروندن لثه هات دوست داری و از اونایی که صدا میدن می ترسی. صدای وسایل برقی مخصوصاٌ جارو برقی به شدت می ترسونت و فرار می کنی و خودت رو به منتها الیه جایی که هستی می رسونی و با گریه التماس گونه پناه می گیری. صدای ماشینها و موتورها هم هنوز تکونت میده و عادی نشده برات. سعی می کنم بهت دست دستی و کلاغ پر و نانای و موش شدن و بای بای یاد بدم اما انگار از این سوسول بازیا خیلی خوشت نمیاد. متوجه حرفم میشی کاملاً ولی گوش نمیدی و همراهی نمی کنی. فامیل خیلی دوستت دارن. تنها عموت با اینکه هنوز از نزدیک تو رو ندیده بی نهایت دوستت داره و لحظه شماری می کنه برای دیدنت. عمه مهربونت به اندازه بچه خودش تو رو دوست داره و مامان بزرگت هم همینطور. جوریه دوست داشتنشون که تو رو از خودشون می دونن و بهت عشق دارن. مادرجون و بابابزرگت خیلی بهت وابسته هستن و از بچگی فرصت زیادی داشتی که باهاشون باشی و من هر وقت کار داشتم یا ماموریت رفتم تو پیش اونا بودی و شبهای زیادی خونشون خوابیدی. تو هم مادرجون رو دوست داری و باهاش احساس امنیت می کنی. خاله و دایی بزرگه و دایی کوچیکه هم دوستت دارن و زندایی بزرگت هم خیلی عجیب دوستت داره مثل یه خاله. فامیل درجه دو و آشنا وقتی تو رو می بینن عاشقت میشن و کلاً بلدی خودت رو برای خانومها مخصوصاً جوونها شیرین کنی و از این جهت یه پدرسوخته به تمام معنایی پسرک شیرین من. خلاصه امیدوارم بزرگ که شدی قدر محبتها رو بدونی و با محبت پاسخ این مهربونیها رو بدی که دنیا فقط دنیای عشق و محبته.

دیروز عصر راهنمای بیشعورم همه کیفور بودنم رو سر تایید پایان نامه ریخت به هم. ایمیل زد که برو این اصلاحات رو انجام بده!!!!! سعی می کنم جدیش نگیرم ولی واقعاً دارن اذیت می کنن دیگه. بیشعور احمق بیسواد تو تایید کردی که من رفتم برای دفاع الان کامنت میدی روی تایید داور!!!!!! اینارو می نویسم که یادم نره ادامه تحصیل دکترا و مقاله با این بوزینه احمق ممنوع. یادم نره چقدر برای این مدرک پیزوری اذیت شدم. مدرکی که داره کوفتم میشه دیگه گرفتنش.

دیشب هم دیدم برادر دومی برای عکس مربوط به بچه خواهر توی اینستا کلی لاو ترکونده و البته اولین بار نبود این صحنه رو می دیدم. منو که کلاً فالو نکرده اما برای فیلم و عکسهایی که همسری از پسرک میذاره هم عکس العملی نشون نمیده. دیشب خیلی ناراحت شدم و خوابم نمی برد اما الان فکر می کنم که آدمها مختارن توی ابراز علاقه و ارتباطات و حتی تنفرشون، حتی که نسبت فامیلی با هم داشته باشن. اینکه اون فالو نکرده منم فالو نکردم. اینکه اون محبت به بچه من نمی کنه منم به بچه اون نمی کنم و فرقی نداره اونم قطعاً ناراحت میشه. خلاصه که بقیه می تونن اونو دوست داشته باشن و با هم خوب باشن و دلیل نمیشه به خاطر من دوست داشتنشون تحت الشعاع قرار بگیره.

خسته ام خیلی، خوابم میاد و غمگینم.........

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 227 تاريخ : جمعه 3 اسفند 1397 ساعت: 19:20