ماه زیبای من

ساخت وبلاگ

چهارشنبه از سر کار رفتم خونه و پسری رو بردم دکتر. تشخیص دکتر عفونت ریه بود. بگذریم از اینکه کلی اذیت شد و کل مدت توی راه گریه کرد و بهونه گرفت و توی مطب از بس که بد چکابش کردن و معاینه کردنش که ترس کل وجودش رو گرفته بود و محکم چسبیده بود بهم.

خونه که اومدیم انقد رگریه کرد که دیگه به هق هق افتاده بود و مدتها بود پسرم اینجوری گریه نکرده بود. پنجشنبه به دادن سه تا شربتی که دکترش نوشته بود گذشت و بچه هی بی حالتر و کم رمقتر شد. خصوصاً که شربتها رو مجبور بودیم زوری بهش بدیم و بالا می آورد. خلاصه که جمعه عصر اوجش اذیتش بود و من مردم و زنده شدم. کاش دکتر نمی بردمش. همش حس می کنم که دکتر بردن حالش رو بدتر کرد. خصوصاً که تشخیص نادرست داد به نظرمون و یه سرماخوردگی بود که کافی بود یه شربت می داد که کنترل می شد. تصمیم گرفتیم فقط حواسمون به تبش باشه و دیگه شربتها رو ادامه ندیم. دیشب خیلی زود خوابید و انگار بدن این بچه درد داشت و کوفته بود. تا صبح که بیام سر کار چند باری از خواب بیدار شد و گریه کرد و بیقراری کرد اما بازم می خوابید. خلاصه که امیدوارم امروز حالش خوب بشه طفل معصوم خیلی اذیت شد.

جمعه مبلهامون اومد و عجیب خوشگل و ساده هستن و به پذیرایی نظم دادن. با اومدن مبلها دست به کار شدیم و خونه رو تمیز کردیم و پرده هارو که همسری پنجشنبه درآورده بود رو شسته و اتو کرده نصب کرد و شیشه ها رو تمیز کرد. منم کمد دیواری و کشوها رو نظم دادم و خلاصه به جز تمیز کرد کف و گردگیری خونه تکونی پذیرایی رو تموم کردیم و فقط موند پرده پذیرایی که امشب از خشکشویی میاد و همسری زحمت می کشه نصب می کنه. خلاصه که کارهای باقی مانده زیاد نیست:

دستشویی و حمام- شستن پتوها- کف خونه- گردگیری- کارواش ماشینها- اتاق خواب

وو اما باید بگم که فرم اصلاحات پایان نامه رو راهنمای گیجم بلاخره امضا کرد. در واقع زرنگی کردم و پریدم قبل دفاعش ازش امضا گرفتم و تمااااااااااااام. پرینت رو بردم پیش پژوهش و با کلی ناز و ادا و خواهش که کارم رو اونور سال نندازه دادم اصلاحات نگارشی رو هم بهم گفتن. عجیب اصلاحات زیاده و من موندم انقدری ووردم خوب هست که بتونم از پسش بربیام آیا؟ اگه بتونم اصلاحش کنم این هفته گالینگورش می کنم و توی همین اسفند می افتم دنبال گرفتن مدرک. خدایا یعنی میشه این لعنتی تموم بشه!!!!!

و نهایتاً اینکه ماه دوست داشتنی من رسید.  حیف که پسری مریض و بیقراره. کاش زودتر خوب بشه تا قشنگترین اسفند زندگیم رو با هم بگذرونیم. خدایا خودت پناه پسر من و همه بچه ها باش که خیلی معصومن....

 

 

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 253 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 1:28