درد دل با بلاگفا

ساخت وبلاگ

گاهی اوقات انقدر دلم از زمین و زمان می گیره که نمیدونم چی کار کنم. احتیاج دارم با یکی درد و دل کنم، حتی دعوا کنم بدون اینکه ازم ناراحت بشه!!!! گاهی مثل احمقا شروع می کنم با یه غریبه مثل یه همکار درد دل کردن. البته هنوز به اون درجه حماقت نرسیدم که مسائل خصوصی و خانوادگی رو توی محل کار باز کنم. منظورم درد دل راجع به رفتار یه همکار دیگه یا شرایط کاری هست. بعدشم سریع پشیمون میشم و دیگه غلطی بود که کردم و دکمه ترکیبی کنترل+زد توی واقعیت وجود نداره و باید شاهد تبعاتش باشم. راستش موضوعی که پیش اومده پیچیده تر از اینه که بتونم بنویسمش. اون وقت از یه طرف یکی داشت امروز منو تحلیل می کرد می گفت که تو سیاستمداری و آدم حس می کنه نمی تونه بهت اعتماد کنه، می گفت توی روابطت خلوص نداری، پیچیده ای و آدم فکر می کنه یه جایی نمی تونه دیگه بهت اعتماد کنه ولی خانم فلانی نیست. (در صورتی که نظر من اینه که خانم عن اینجوری هست و من نیستم!!!)

این نقطه نظرات رو که شنیدم و اتفاقی که امروز افتاد می تونم اینجوری جمعبندی کنم که آدمها انگار خیلی پیچیده نیستن، شاید منم که علاقه به پیچیده کردن مسائل و روابط دارم. شاید من به خاطر همه ضربه هایی که توی زندگی از نزدیکترین آدمها خوردم اینجوری بار اومدم که به کوچکترین رفتار و حرف آدمها به چشم تردید نگاه کنم و تحلیل کنم و همش نگران این باشم که توی این پروسه ضربه ای به من وارد نشه!!! راستش من همیشه فکر می کنم آدم ساده ای هستم، شاید همین باعث شده که هی حواسم به اطراف باشه و سیاست پیش بگیرم!!! خلاصه نمی دونم الان محیط . روابط و آدمها پیچیده هستن یا من دارم پیچیده می بینم.

انگار که من توانایی ندارم خودم رو تحلیل کنم و توانایی ندارم محیط رو تحلیل کنم. اما فکر می کنم ما توی بزرگسالی هر ضربه ای که توی زندگی داریم می خوریم و هر جا که دچار غم و ناراحتی میشیم، نتیجه رفتاری هست که توی بچگی باهامون شده. می دونم به خاطر مشکلاتی که الان دارم (منظورم حساسیتها و ناراحتی از رفتار بقیه هست)، نمی تونم پسری رو هم بدون این مشکلات بزرگ کنم. درسته درصد زیادی از تربیت رو از اجتماع می گیره ولی واقعیت اینه که جامعه هم تعریفی نداره. یادم به دوران گوه تحصیل که می افته می فهمم که چی کار کردن با روح پاک و لطیف یه بچه. نگاه که به محیط کارم می کنم می بینم که از یه بچه فارغ التحصیل ساده و احمق چه گرگی ساختن.

اصلاً چی دارم میگم!!!!! بابا خلاصه کلام من از اینکه صبح مسخره ام کردن ناراحتم، از اینکه همکارم دفاعی نکرد و فضا رو برد سمتی که منو ول کنه وسط این عنتر منترا که مسخره ام کنن ناراحتم. از اینکه به اون یکی همکارم درد دل کردم که اینا چرا مسخره کردن و اعتماد به نفسم داره میاد پایین و پشت اون یکی همکارم حرف زدم که منو وسط اینا ول کرد و موضوع رو جمع نکرد، ناراحتم.

اصلاً من پیچیده، من حساس، من احمق، من ساده، من سیاس، من خر، من گاو، من هر چی که هستم الان ناراحتم که مسخره ام کردن. من هر چی که هستم الان ناراحتم که با اون یکی همکارم درد دل کردم اونم با واتساپ لعنتی که پیامها رو دیگه نمیشه پاکم کرد!!! ناراحتم از اینکه بلد نیستم با این عجوز مجوزا ارتباط برقرار کنم چون اعتماد به نفسش رو ندارم ولی اونا فکر می کنن من نمی خوام باهاشون رابطه ای داشته باشم. من غصه دارم که توی این سن بلد نیستم موضوعات به این کوچیکی رو هندل کنم. من غصه دارم که وقتی همکار رذلم داره باهام لاس میزنه توانایی شوت کردنش رو ندارم و فقط گوش میدم. من ناراحتم، من غصه دارم از اینکه توی این سن کارهایی که خیلیها بلدن هنوز بلد نیستم. بابا اصلاً من خر من گاو، خدایا میشه پسری مثل من نشه.

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 204 تاريخ : چهارشنبه 11 ارديبهشت 1398 ساعت: 23:26