کار و بار

ساخت وبلاگ

بالاخره اخراج شدن. مدیری که توی نه ماه کار کردن باهاش به خاطر دوست دخترش منو تا مرز جنون پیش برد. الان داشتم آرشیو آخر سال 95 رو می خوندم و  تمام اون لحظه های بد مثل فیلم از جلوی چشمم رد می شد. راستش انقدر این موضوع کهنه شده بود که با اخراجشون فقط حس خاله زنکی راجع به این موضوع داشتم و خبری از اون حس انتقام و تنفر که اون موقع در وجودم غلیان می کرد، دیگه نبود. یاد گریه ها و استیصال اون موقع می افتم. یادم می افته که چقدر تلاش می کردم خودم رو ثابت کنم، چقدر تلاش می کردم موقعیتم رو حفط کنم، چقدر حرص می خوردم و چقدر دلم می خواست هر دوشون با فضاحت نابود بشن. هیچ وقت اذیت و آزار اون موقع رو فراموش نمی کنم. هیچ وقت اون روزها و لحظات رو فراموش نمی کنم. ولی الان چی؟ دلم خنک شد؟ به کسی ثابت شد من راست می گفتم اینا با هم هستن و دارن اذیتم می کنن؟ حکومت و قدرتشون به پایان رسید و خوشبختانه دیگه مجبور نیستم توی آسانسور و ساختمون ببینمشون، آیا راحت شدم و مشکلاتم حل شد؟  جوابش نه هست، واقعاً نه.

اینارو گفتم که بگم همکارم عنتر خانوم خیلی اذیت می کنه، خیلی حسودی می کنه. خیلی پر حاشیه هست. انقدر اذیتم می کنه که گاهی فکر می کنم چرا من کار می کنم. چرا انقدر خودم رو درگیر می کنم. من که زندگی خوبی دارم چرا انقدر خودم رو درگیر کار می کنم. اما بعدش می بینم که من و همسری هر دو یک اندازه مسئول این زندگی هستیم و نباید عقب بکشم. پس باید جواب این سوالم رو پیدا کنم که چرا انقدر اهمیت میدم به رفتار آدمی که ریشه بدرفتاریش بخل و حسادته و نه عکس العمل به رفتار بد من. چرا انقدر خودم رو درگیر می کنم با موضوعاتی که میدونم چند سال دیگه محلی از اعراب برام نداره. چرا به آدمهایی اهمیت میدم که کوتاه مدت و اجباراً باهاشون مراوده دارم و تازه راجع به این آدم  باید بگم بدرفتاری و بی محلیش هم هیچ تاثیری در کار من نداره، حتی شاید منو در پیشبرد اهدافم جلو هم ببره. من بعد از این 33 سال عمری که سپری کردم باید یاد بگیرم که بعضی آدمها رو در زندگیم کمرنگ کنم. بالاخره باید یاد بگیرم که به همه یه جور اهمیت ندم. باید یاد بگیرم به تیکه ها و کنایه ها و بی محلی آدمهایی که بهم حسادت می کنن بی تفاوت باشم. آدمهایی که حتی ممکنه زیاد باهاشون مراوده داشته باشم رو بی اهمیت و کمرنگشون کنم.

خدایا کاش یاد بگیرم که سبک زندگیم رو عوض کنم. کاش یاد بگیرم از حسادت این آدم به نفع خودم و پیشبرد اهدافم استفاده کنم. کاش یاد بگیرم که از چیزایی که دارم لذت ببرم، یه مدیر خوب و محترم، یه جو بدون تنش و آروم. کار مورد علاقه و مرتبط با تخصص. همه اینا رو باید قدردان باشم و برای حفظش تلاش کنم و بهبودش بدم.

پس هیچ اهمیتی نداره که عنتر خانوم باهام چطور رفتار می کنه یا با همکار کناریش بلند بلند منو تمسخر می کنه. این رفتارش فقط داره نشون میده که یه جاییش سخت داره می سوزه.

خدایا کمکم کن که توی محل کارم آدم مستقل و بی حاشیه و زرنگی باشم و آدمهای بی اهمیت رو توی ذهنم حذف کنم و با آدمهای با اهمیت خوب باشم......

 

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 186 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:26