گلدون دلبر من

ساخت وبلاگ

دیروز یکی از همکارها بهم یه گلدون کوچیک با یه گل زیبا که خودش قلمه زده بود هدیه داد. خوب من عاشق گل و گیاهم و منتظرم پسری بزرگ بشه که کاری به گلها نداشته باشه تا دوباره خونه رو پر کنم از گلهای زنده و زیبا. اما این علاقه یک طرف، اون حسی که از گرفتن این گل داشتم هم یک طرف. راستش توی محیط کار خیلی همه با هم بد هستن، یعنی یه جورایی تو ظاهر و تو روت خوبن ولی خوب نیستن!!! همه حسودی هم رو می کنن و به نظرم کاملاً با هر محیط اجتماعی که تا حالا توش بودم متفاوته. منم سه سال و اندی که اومدم این شرکت برام تجربه شده که با کسی زیادی قاطی نشم و یه حباب برای خودم درست کنم برم توش و با کسی کاری نداشته باشم. اوایل برام سخت بود چون خیلی آدم منزوی و گوشه گیری نیستم اما به مرور دیدم چقدر راحتترم. الانم پشتم خیلی حرفه که خودش رو می گیره فکر کرده چه خبره، فقط با مدیرش حرف میزنه عجب خودشیرینیه و خلاصه از این چرت و پرتا دیگه. فلذا توی این مدت از کسی هیچ محبتی ندیده بودم هیچ خیلی هم بدی و توهین و نامردی و بدگویی و تندی دیده بودم که هیچ وقت هم از ذهنم پاک نمیشه.(البته یه همکارم که شرکت زیرمجموعه هست دو سه بار برام از ماموریت و سفر کادو آورده که چون می دونم با منظور هست و سوء نیت داره اصلاً خوشم نیومده!!!!) تا دیروز که همکارم این گلدون رو بهم داد. خیلی خوشحال شدم، انقدر که انرژی مثبتش تا آخر شب همراهم بود و الانم که نگاهم بهش می افته انرژی می گیرم. واقعاً توی این دنیا مهربونی هیچ وقت از بین نمیره و انرژی میشه و زندگی رو قشنگتر می کنه.

کمر دردم خیلی بهتره بیکازآف دو تا آمپول مسکنی که دیروز زدم و نجاتم داد. امروزم یکی دیگه خواهم زد و یه جورایی دوپینگ می کنم که دو روز آخر هفته دوره ای که از صبح تا عصر دارم رو بتونم بشینم!!!راستش با اینکه متخصص داخلی گفت چیزی توی ام آر آی ندیده اما همچنان نگرانم و میخوام پیش یه ارتوپد برم به خاطر اینکه به طرز عجیبی درد دارم و دردش کمی به پاهام هم رسیده. باشد که مشکلی وجود نداشته باشد.

به خاطر کلاسی که پنجشنبه دارم پسری رو چهارشنبه میذارم خونه مامان و شب اونجا می مونه. فکر کنم فرصت خوبی باشه که بعد از کلاسم برم بوتاکس و یکی دیگه از کارهای لیستم خط بخوره ایشاله!!! هفته دیگه هم احتمال بسیار زیاد میرم ماموریت و یکشنبه نیستم. دوباره باید پسری بره پیش مامانم بمونه. خلاصه که مامانم هفته پر کاری داره گاهی اوقات فکر می کنم اگه مامانم نبود من می تونستم تنهایی بچه بزرگ کنم و هر بار جوابم نه هست

دیروز یه سری چیزا از دختر خانم مدیرعامل شنیدم که نشون میداد چقدر متوقع بار اومده و چقدر همه چیز رو برای خودش میخواد. حوصله ندارم بنویسم چون پرداختن بهش رو دوست ندارم ولی باید بگم بسیار آدمهای پررویی هستن اینا بسیار بسیار زیاد. خدایا واقعاً دمت گرم بابت این همه مساوات و عدالتی که بین بنده هات برقراره!!!! والا......

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 178 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:26