واکسن پسری رو نزد گفت که ریه هاش خیلی درگیر شده و صلاح نیست. در عوض کلی داروی مزخرف نوشت و اصرار داشت حتماً آخریش رو گیر بیارید. همسری کلی داروخانه ها رو گشت و بیشتر از دویست تومن هم پول دارو داد. همون شب شوهر خواهری گفت اینارو نمیخواد بهش بدید و این بچه چیزیش نیست ویروسه که از بدنش خارج میشه و باید دوره اش بگذره. خلاصه یه سریاش که معتقد بود نباید بدیم رو گذاشتیم کنار.
سرفه های منم امونم رو بریده طوریکه سینه ام شدید درد می کنه و گلوم هم انگار زخم شده از بس که سرفه کردم. خیلی اذیتم و دلم میخواد دیگه تموم شه این سرماخوردی طولانی و لعنتی.
پنجشنبه رفتم ملاقات عمه. هنوزم حالم بده و دلم میخواد می تونستم کاری براش بکنم. تمام بدنش فلجه ولی چشمهاش رو باز می کنه و بغض می کنه و مشخصه که می فهمه ولی هیچ کاری نمی تونه بکنه. خدا بهش رحم کنه و شفاش رو بده. به هر کسی که تونستم گفتم براش دعا کن. خدایا پناه بر خودت.....
در گذر از مارپیچ زندگی.......
برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 178