عمه هم برای همیشه رفت....

ساخت وبلاگ

بالاخره عمه راحت شد از بار غم این زندگی که سالها تک و تنها روی دوشش یود، راحت شد از بغض همیشگیش که صبح تا شب گریبانش رو گرفته بود و آزارش میداد.

چقدر سخته رفتنه کسایی که دیدیشون و با بودنشون بزرگ شدی. چقدر سخته خدایا. یعنی بعد از این دیگه همینه، یعنی افتادیم توی سرازیری از دست دادنها. چقدر باید توی این راه پوستم کلفت بشه. این چه رسمیه که زندگی داره خدایا...

به غم و غصه های این روزها اضافه کن آلودگی هوا رو، اضافه کن ماموریت چند روزه همسری رو و شیطنتهای پسری که تنهایی باید هندلش کنم. انگار بدنم سسته. انگار بدنم شله. انقدر بی حالم که دلم میخواد ساعتها دراز بکشم، ساعتها بخوابم. این روزها رو دوست ندارم.

این روزها که همسر خونه نیست گاهی با خودم فکر می کنم که آیا می تونم بدون اون به زندگی ادامه بدم، واقعاً نمی تونم حتی با حضور پسری. با همه بحثها و دعواهایی که با هم داریم بازم بدون همسر نمی تونم. خدایا خودت برام نگهش دار که میدونی واقعاً بدون همسری زندگی کردن رو بلد نیستم.

 

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 200 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 20:39