نامه ای به کسی که نیست و ندیدمش!!!

ساخت وبلاگ

پسر عمه ام بود. هیچ وقت ندیدمش. 40 روزه بودم که شهید شد. تنها عکس موجود از  نوزادیم، من رو پیوند میده به پسر عمه شهیدی که هرگز ندیدمش. عمه و مامان با لباس سراسر مشکی و من بغل عمه عزادارم به دوربین نگاه می کنم. بعدها هم قاب عکسی از چهره معصوم  شهید که توی عالم بچگی روی دیوار خونه خودمون و خیلی از فامیل می دیدیم و برام مثل یه معمای عجیب و مرموز  بود که اصلاً کی هست و چرا انقدر مهمه؟!!
کاش الان بود و مرهمی می شد برای دل مادرش که روی تخت بیمارستان افتاده و حتی کلمه ای نمی تونه حرف بزنه.شاید اگر الان بود روزگار مادرش بعد از فوت همسرش این طور پر درد و پر رنج نمی گذشت. شاید اگر بود عمه بار این زندگی رو تنهایی به دوش نمی کشید. شاید اگر بود عمه انقدر بغض نداشت.
و امروز 17 آذر سال 98 درست 33 سال و 5 ماه از شهادتت گذشته، عمر شهادت تو با عمر من یکی شده و من این رو نشونه ای میدونم که ازت بخوام برای مامان رنج دیده ات دعا کنی. برای عمه دعا کن، روزها و ماه هاست که وضعیتش خوب نیست.دعا کن براش، کاش خبر داشتی از حال دلش و بغض همیشگیش که تا لحظه مرگ هم گریبانش رو گرفته. براش دعا کن، خیلی دعا کن.......

 

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 191 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 20:39