لعنت به این روزها

ساخت وبلاگ

گاهی با خودم فکر می کنم چقدر ناتوانم. گاهی ضعفهام به قدری بر من چیره میشن که رمقی برای ادامه برام نمی مونه. هیچ وقت هیچ چیز اونجوری که خواستم نبوده!!! هر چقدر هم براش جنگیدم نبوده. هیچ وقت و هیچ لحظه ای. همیشه یه چیزی کم بوده برای اینکه بگم آخیش چقدر همه چیز خوبه. من ناشکرترین بنده تو هستم که جز تو هم هیچکسی رو هم برای گلایه و درد دل نداره. چقدر خوبه که تو تنها کسی هستی که میشه ازت برای خودت گلایه کرد. می شنوی و لج نمی کنی. می شنوی و صبوری. می شنوی و بزرگواری. می شنوی و درک می کنی. می شنوی و پدرم میشی. می شنوی و مادرم میشی. میشنوی و همسرم میشی. می شنوی و برادرم میشی، می شنوی و خواهرم میشی، می شنوی و رفیقم میشی، می شنوی و همه کس میشی برام. میشی جای همه کسایی که باید باشن و نیستن. چقدر از روح تو بودن سخته. چقدر نشدنیه ذره ای از روحت رو در وجود ما آدمها بدمی. چقدر خوبه هستی که وقتی حالم بده بیام غر بزنم بهت فحش بدم، بزنمت، فریاد بزنم بدون اینکه نگران هیچ قضاوتی ازت باشم، بدون اینکه نگران ناراحتیت باشم، بدون اینکه بترسم، تو فرق داری تو همیشه فرق داشتی. خدای من، ای فتاح، ای ارحم الراحمین، به فریادم برس، بهم آرامش بده. من این روزها پر از ترسم. من این روزها از همه چیز و همه کس و همه جا بریدم. تو آرامشم باش.

افسردگی شدید این روزهام از توهینها و الان هم بی توجهی هایی که سر کار بهم میشه نشات گرفته، از زندگی خانوادگیم که همه چیزش از دستم رها شده نشات می گیره، از بی اخلاقی برادرم نشات می گیره، از گرونی و اقتصاد بی پدر و مادر نشات می گیره، از نگرانی این بیماری منحوس نشات می گیره.....یا شایدم درستش اینه که بگم این افسردگی شدید از روح ضعیف خودم نشات می گیره. لعنت به این روزها.....

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 152 تاريخ : شنبه 27 دی 1399 ساعت: 7:59