قسمت نبود....

ساخت وبلاگ

به حساب و كتاب من هفت روز از لقاح احتمالی می گذشت و این شد که وسوسه شدم، صبح چک کنم. تقریباً مطمئن بودم که دو خط میشه اما نشد!!! واقعیت اینه که پکر شدم اما مسیج صبح همسری خیلی آرومم کرد. اینکه گفت مهم نیست و خیلی طبیعیه دفعه اول جواب نگیریم و اینکه چقدر این روزها زندگیمون ور دوست داره و حس پدرانه اش وارد زندگی شده و خوشحاله. خودمم بعد از افکار زیاد به نظرم رسید که اینجوری بهتره و خیلی زود بود توی محل کار جدید بگم باردارم. از یه طرفم این حس انتظار شیرین خیلی جذاب و دوست داشتنیه و باید قدر لحظه لحظه اش رو دونست و قطعاً هیچ چیز خوبی بدون انتظار و تلاش بدست نمیاد. خدایا خودت کمک کن همه چیز نرمال باشه و مشکلی سر راهمون نباشه.

واحد جدید رو دوست دارم. هم محیطش نسبت به جاهایی که کار کردم بهتره و هم اینکه کارم رو خیلی دوست دارم و به نظرم خیلی خوبه و کارهای خوبی دارم یاد می گیرم. خدایا مرسی که هوامو داشتی. دمت گرم که همیشه کنار من و همسرهستی و من دست پنهانت رو همه جا دارم می بینم. خدایا دمت گرم. کمک کن همیشه قدر این لحظه ها و موقعیتها رو بدونم.

+ نوشته شده در  دوشنبه دوم مرداد ۱۳۹۶ساعت 10:19  توسط ستاره  | 
در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : قسمت,نبود, نویسنده : marpichezendegia بازدید : 179 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1396 ساعت: 5:58