خوان اول

ساخت وبلاگ

9 روز سخت رو تجربه کردم. نه روزی که باعث شد، ارزش بودنت رو بیشتر بفهمم جان مادر. نه روزی که به من ثابت کرد مادر شدن لیاقت میخواد، عشق می خواد، انرژی میخواد، تلاش میخواد. عزیز جانم به تو قول دادم که هر چند مادر سر کار میاد ولی اولویت تویی و از تو مراقبت خواهد کرد. من مراقب عزیز جونم بودم و خدا هم کنار هر دوی ما و مراقبمون.

هر بار که با دستمال خودم رو خشک می کردم و دستمال رو نگاه می کردم، انگار دنیا دور سرم می چرخید و نگرانتر از قبل می شدم. به هر کسی که فک می کردم می تونه کمکم کنه پیغام میدادم و زنگ میزدم و راهنمایی می گرفتم. تمام مطالب اینترنت راجع به این موضوع رو می خوندم. کارم به جایی رسیده بود که دیگه انگلیسی سرچ می کردم و می خوندم!!!! گاهی امیدوار می شدم و گاهی نا امید. عصبی تر بودم و دل شکسته. 9 روز وحشتناکی که لحظه لحظه اش نگرانم می کرد و استرس اتفاقات بدتر روانم رو چنگ میزد. همسر هم از جون و دل مایه میذاشت. هیچ وقت همراهیش رو فراموش نمی کنم که اگه همکاریها و همدلیهاش نبود، معلوم نبود الان چه اتفاقات بدتری افتاده بود.

خدایا کل این مدت پناهم تو بودی، کل این نه روز که برای من نه سال گذشت کنارم بودی. خدایا شکرت این کابوس لعنتی تموم شد. خدایا بچه ام رو به تو می سپارم و توکلمون به توئه. مطمئنم که پنجشنبه خودش رو می بینیم و هفته دیگه هم صدای قلب نازنینش روح افزای جان و دل ما خواهد بود. خدایا ما سه نفر رو رها نکن.....

+ نوشته شده در  سه شنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۶ساعت 8:23  توسط ستاره  | 
در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 283 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1396 ساعت: 20:20