جان جانانم

ساخت وبلاگ

همیشه وقتی میخوایم بریم مطب دکتر استرس دارم!!!! پنجشنبه وقت داشتم و باید می رفتم نتایچ غربال رو نشونش میدادم و بعدش می رفتیم خونه ماماینا. همسر از سر کار اومد و سوار ماشین شدیم و جلوی مطب یه جای خوب برای پارک ماشین پیدا کردیم. مطب شلوغتر از اون چیزی بود که فکر می کردم، یک ساعت و نیم منتظر نشستیم تا نوبت ما شد. رفتیم داخل و شروع کرد ریپورت رو ورق زدن، شک نداشتم یه چیزی پیدا می کنه و میگه. "خوب دختر، تا اینجا خوبه، خوبه، خوبه، خوب جفت شما هم جلو هست هم پایینه!!!!" یعنی شد یه بار ما از شما کامنت منفی نگیریم. هیچی دیگه دوباره من طبق روال همیشه ادامه موضوع از دستم خارج شد و همسر بقیه اش رو جمع و جور کرد. قرارمون این شد که بعد از هر دو ساعت نشستن، ده دقیقه دراز بکشم، مسافرت و پله ممنوع، پیاده روی و ایستادن طولانی هم ممنوع شد.

یه ساعتی که تا خونه ماماینا توی ماشین بودیم راجع به موضوع جدید صحبت می کردیم و من تصمیم گرفتم خونسریم رو حفظ کنم و کار سنگین نکنم تا بالاخره شرایط مساعد بشه. بعد از اون کلی توی اینترنت تحقیق کردم و متوجه شدم Low lying درجه کمی از پایین بودن جفت هست و با استراحت و بزرگ شدن رحم تا ماه پنج میره بالا ایشاله و خیلی جای نگرانی نداره. راجع به جلو بودن جفت هم گویا خیلی رایج شده و خطر چندانی نداره. خدا رو شکر که مشکل جدی وجود نداشت و مطمئنم توی سونوی بعدی این موضوع کوچیک هم رفع میشه ایشاله.

الان تقریبا بارداری من 3 ماه و نیمه هست و تهوع همچنان من رو اذیت می کنه. جمعه صبح حالم بد شد و بهم فشار اومد، شبها همچنان تهوع دارم و اذیت میشم. شنبه ها بدترین روزهای منه چون هم صبح بیدار شدن سخته و هم اینکه بعد از کار باید برم دانشگاه و خلاصه با ترافیک اون ساعت، 7.5 تا 8 خونه ام. بیبی جان رو اصلاً حس نمی کنم و نمیدونم کی بالاخره حسش می کنم. مامان جون تنبل نباش خودتو نشون بده. خیلی دوست دارم با بیبی حرف بزنم ولی نمیدونم چرا ارتباط کلامی باهاش نمی تونم برقرار کنم، شاید به خاطر اینکه تا حالا حسش نکردم. یا شایدم به خاطر اذیتهای این مدت!!! (مامی ناراحت نشی بابت این جمله ولی واقعاً مامان از این حجم نگرانی و حال بد جسمی اذیته) گاهی اوقات همسری باهاش صحبت می کنه و براش آهنگ می خونه و پیانو میزنه. کلاً حسابی ارتباط پدری داره با بیبی جان.

خدایا بچه مون رو به تو می سپارم. پناهمون باش. نگهدارش باش. کمک کن که سلامت رشد کنه و دنیا بیاد.

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۶ساعت 14:33  توسط ستاره  | 
در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 186 تاريخ : يکشنبه 30 مهر 1396 ساعت: 5:09