بركت خونه ما.......

ساخت وبلاگ

پنجشنبه رفتم کلاس یوگا و بعدش هم اسنپ گرفتم و پیش به سوی خونه ماماینا. ساعت سه و نیم رسیدم و بنده خدا ناهار نخورده بود و من رسیدم دوتایی غذا خوردیم. بعدش خواهری اومد و سوغاتی های کیش بیبی جان رو داد که من خیلی همه شون رو دوست داشتم. بعدش هم رفتیم سمت آرایشگاه و بعد از دو سه ساعت آماده رفتن به سالن شدیم. توی آرایشگاه بودم که توی گروه دانشگاه زدن استاد شنبه نمیاد و ارائه من افتاد هفته بعدی. یعنی خبر از این بهتر هم توی اون موقعیت داشتیم مگه. سالن عروسی خوشبختانه خیلی نزدیک خونه ماماینا بود و خیلی زود رسیدیم. کلی عکس انداختیم و من موقع شام از خجالت شکم جان دراومدم. انقدر ناهار و شام و شیرینی خوردم اون روز که خودم عذاب وجدان داشتم. اینچنین شد که عمه من بالاخره به آرزوش رسید و دخترش با کیس مناسبی ازدواج کرد.

از اونجایی که پنجشنبه دیر خوابیدیم، جمعه تقریباً نزدیکای ظهر بیدار شدیم و بعد از صبحانه، رفتیم تشک و پشتیهای تخت سنتی رو تحویل گرفتیم و بعدش هم رفتیم ابوسعید و یه لوستر بسیار زیبا برای اتاق خوابمون خریدیم. منتها هنوز توی جعبه اش هست و آخر هفته نصاب میاد که نصبش کنه و کارای برقی دیگه مون رو انجام بده. دو هفته دیگه هم در نظر داریم تخت و کمد بیبی جان رو سفارش بدیم که ایشاله تا آخر دی ماه برسه و فقط خریدهای جزئی بمونه. آخر این هفته هم باید بریم در حموم رو سفارش بدیم که ایشاله اونم تعویض بشه و کار دیگه ای نمی مونه و فقط انتهای سال یه خونه تکونی حسابی داشته باشیم.

شنبه صبح هم با همسری بیدار شدیم و رفتیم مطب دکتر و آزمایش گلوکز و تیرویید و کبد رو نوشت که مربوط به هفته 26 هست. سونوگرافی وضعیت جنین هم باید هفته 28 به بعد انجام بدم. کلی هم سر افزایش وزنم غرغر کرد و گفت که ماه بعد که میای انتظار دارم بیش از یک کیلو اضافه نکنی!!! آیا کار سختی نیست؟!! خلاصه که توی اینترنت سرچ کردم و یه فایل میزان کالری مواد غذایی رو پیدا کردم و برای اولین بار توی زندگیم هر چی می خورم کالریش رو می شمارم و توی فایلم ثبت می کنم که بیشتر از 2200 کالری نشه و عجیب کار سختیه. تا الان هم به این نتیجه رسیدم که من نون و برنج
و روغن زیتون خیلی استفاده می کردم که دکتر گفت باید کم کنی چون توی بافت بدنت آب میاره و ورم می کنی و به جاش گوشت بخور که هم سیر بشی و هم کالریش کمتره و مقوی تره. با همسر قرار گذاشتیم که دیگه بهم نگه بخور بخور و اتفاقاً کمک کنه رعایت کنم تا ماه دیگه با سری بالا برم روی وزنه و مطمئتر بهش بگم که صد در صد میخوام زایمان طبیعی داشته باشم.

هفته دیگه دو تا ارائه دارم. هم خوشحالم تموم میشه و هم اینکه کمی استرس دارم. هفته اول بهمن ماه هم دو تا امتحان رو میدم و به جز پایان نامه که میخوام از اردیبهشت سال دیگه شروع کنم، پرونده ارشد ایشاله بسته میشه. خدایا خودت کمک کن این دو تا درس هم به خیر بگذره و با نمره خوب پاس بشه. بهمن و اسفند رو هم کامل می خوام کلاسهای بارداری برم و هر ساعتی باشه میخوام ثبت نام کنم و خیلی مصرم که طبیعی زایمان کنم.

درخواست چند ماه قبلم بابت افزایش حقوق و تغییر حکم بالاخره بعد از کلی پیگیری و میخ شدن ارجاع شد به اداری و من از شدت ذوق زدگی می خواستم اینجا برقصم. فقط امیدوارم که اداری ادابازی درنیاره که وقتش گذشته و بهونه های بنی اسرائیلی اینطوری بیاره یا مقدار افزایشش کم و خنده دار باشه. چون واقعاً خیلی رو انداختم تا این ایمیل رو بالاخره زدن. من این اتفاق رو پاقدم پسر خوشگلم میدونم و مطمئنتر از قبل میگم پسرم خیلی با برکته. خدایا کمک کن یه اصلاح درست و حسابی به حکمم بخوره و حل بشه داستان این حکم و حقوق من.

دیروز پسرم خیلی تکون می خورد. طوریکه موقع شنیدن صدای قلبش توی مطب همش وول می خورد و فقط صدای تکوناش میومد و اجازه نداد صدای قلبش رو بشنویم شیطونکم. شب دیدم ضربه هاش خیلی هیجانی شده، همسر رو صدا زدم و دستش رو پایین شکمم گذاشت و کلی از تکوناش ذوق کرد. یه ضربه محکم هم زد و همسر متعجب شده بود که گفتم از این محکمتر هم ازش دیدم.

خدایا کمک کن بچه ام در پناه خودت سالم و سلامت باشه. خودت حفظش کن و کمک کن که توی وجود من آرامش داشته باشه و خوشحال باشه........

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۶ساعت 13:37&nbsp توسط ستاره  | 

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 180 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 19:57