حساس نشو، حساس نشو......

ساخت وبلاگ

امروز همسر اصرار داشت مانتویی بپوشم که بیشتر نشون بده باردارم که بقیه بیشتر رعایت کنند. منم گوش دادم و اتفاقاً سر ميز ناهار که نشسته بودم، دو تا خانوم مهربون کناریم اصرار کردن که بوی غذاشون میاد و باید بردارم. خوب خیلی تحت تاثیر مهربونیشون قرار گرفتم و فهم و شعورشون برام خیلی با ارزش بود و با خودم گفتم منم باید از این رفتار الگوبرداری کنم. عصر شد، باغبون شرکت برام یه گل کاشت و آورد که بذارم روی میزم. بهم گفت که دفعه اول حسابی سیرابش کن، نباید با لیوان آب بریزی توش، کامل باید خیس بشه و گلدون رو ببری و زیر آب بگیری. منم گلدون به دست رفت دبلیوسی شرکت و همینجوری که زیر آب گرفتم از خاک اطرافش توی دستشویی می ریخت یه خانومی اومد گفت اینجوری لوله اینجا می گیره و آب جمع میشه.(خوب درستم می گفت) گفتم باشه می گیرم روی سطل آشغال ولی این دستمال کاغذی که افتاده توی دستشویی باعث میشه آب جمع شه که من ننداختم. خلاصه که من گلدون رو گرفتم ری سطل زباله و با بشقابش آب دادم و کارم تموم شد و همونجوری که حدس زدم به خاطر اون دستمال کاغذی، موقع دست شستن دستمال رفت جلوی سوراخ دستشویی و  آب توی دستشویی جمع شد. اما من انقدر چندشم می شد که حاضر نبودم دستمال رو بردارم، مطمئنم عوق میزدم. (البته اگه خودم انداخته بودم به احتمال نود درصد برمیداشتم.) کارم تموم شد و من اومدم بیرون و خانوم احساس">حساس مسئولیت از دستشویی اومد بیرون و با دوستش وایساد حرف زدن. منم گلدونم رو آوردم سر میزم و چون می خواستم سیب بخورم، دوباره برگشتم دستم رو کامل بشورم که دیدم از تو صدا میاد که مردم چرا انقدر نفهمن و من گفتم لوله اینجا می گیره اما گلدونش رو گرفت اینجا شست!!!! دو نفر دیگه هم علاقه مند به خاله زنکی و بدگویی می گفتن، وقتی گفتی بهش چی گفت بهت....منو میگی یه دفعه در رو باز کردم رفتم تو، گفتم این دستمال کاغذی جلوی آب رو گرفته که من ننداختمش (عین بچه های مظلوم) و بعدم گفتم بذارید یه ساعت دیگه میان اینجا رو تمیز می کنن، جلوی بقیه بازم بیشتر ضایعم کرد و گفت عزیزم یعنی چی ما داریم اینجا زندگی می کنیم. منم دوباره گفتم من ننداختم دستمال رو ولی مرسی شما برداشتید. با اخم و تخم که انگا رمن گند زدم و بی فرهنگم و اون آدم مسئولیه و حق با اونه و با فرهنگه جواب نداد هیچ، به نشانه تاسف سرم تکون داد. در صورتیکه واضح بود که دستمال جلوی رفتن آب رو گرفته ه اون نصف قاشق خاکی که ریخت توی لوله دستشویی. کلاً از وقتی اومدم این طبقه زیاد می بینمش و هر بار سلام میدم جواب نمیده و فقط لبخند میزنه، می خواستم در جواب بهش بگم ما که داریم اینجا زندگی می کنیم یه سلام ساده می تونیم با هم داشته باشیم خانوم مسئول با فرهنگ. اونقدر ناراحت شدم که اومدم پشت میزم اشکام سرازیر شد. انقدر اشک ریختم و خودمو پشت مانیتورم جمع کردم که مدیرم زنگید گفت خانوم چیزی شده می تونم کمکتون کنم.

عکس العمل ظهر اون خانومها موقع غذا و عکس العمل این خانوم توی دستشویی نمونه بارز احساس مسئولیت ما آدمها در مقابل همدیگه هست. نمیگم الان که باردارم بقیه موظف به رعایت شرایط من هستن و باید کاملاً منو درک کنن که این انتخاب خودمه که باردارم و الان توی اجتماعم و بقیه هیچ مسئولیتی در قبال این تصمیم من ندارن. ولی میخوام بگم فارغ از بارداری و غیر بارداری، فارغ از زن و مرد بودن و غیره، ما به هر حال توی روابطمون با بقیه مسئولیم که حداقل منصف و مودب باشیم. این حداقلهاست. اینکه من خودم رو موظف بدونم که به کسی بی احترامی نکنم، بدگویی نکنم، غیبت نکنم، قضاوت نکنم، منصف باشم. راستش تقصیر من نبود که یکی اونجا دستمال انداخته بود و آب اونجا جمع شده بود، چه باردار بودم چه نبودم لایق این رفتار بی ادبانه نبودم. حتی موقعی که بهم گفت خاکش میریزه لوله رو می گیره، گرفتم روی سطل و با بشقاب زیرش توش آب ریختم. واقعاً نمی دونم چرا باید انقدر بهم هجوم می آورد و منو ابله بی فرهنگ نشون میداد. اینکه احساس مسئولیت کرد و دستمال رو برداشت خیلی خوب بود ولی اینکه با این کارش منو می خواست تحقیر کنه و بی دلیل جلوی بقیه هجوم آورده بود خیلی زشت بود. بعد از این ماجرا فکر کردم که واقعاً من خودم چقدر حقوق بقیه رو رعایت می کنم. چقدر آدمها رو بی دلیل می رنجونم و اشکشون رو درمیارم. خدایا اگه تا الان اشک آدمی رو از روی بی انصافی درآوردم یا آدمی رو با بی عدالتی دلخور کردم، منو ببخش و بهم کمک کن که به آدمها بی احترامی نکنم و آه کسی به خاطر رفتار ناصحیح من درنیومده باشه.

من آدم حساسی هستم، خیلی حساس ولی واقعاً بارداری حساسیت ویژه تری رو توی آدم ایجاد می کنه. این میشه که سر یه موضوع به این کوچیکی دور از جون عزادار میشی و بی وقفه می تونی گریه کنی. خدایا کمکم کن بتونم بچه ام رو طوری تربیت کنم که هم حساس نباشه و بتونه راحت توی اجتماع زندگی کنه و هم بهش یاد بدم که با ادب و احترام و مهربونی و متانت با آدمها برخورد کنه. خودت این قدرت رو بهم بده که مشکات رفتاری خودم به بیبی جان منتقل نشه.

خدایا پناه بر خودت، خودمون رو به خودت می سپارم................

+ نوشته شده در  شنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۶ساعت 16:42&nbsp توسط ستاره  | 

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 194 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 19:57