شروع هفته سی و چهارم

ساخت وبلاگ

برگ آخر تقویم 96 هم صفحه خورد و من بیصبرانه منتظرم این سه هفته هم بگذره و تقریباً کارم به روزشماری افتاده و نمی دونم چرا انقدر کار سرم ریخته و تموم شدنی هم نیست.

سرماخوردگیم خدا رو شکر خوب شد و درد عضلاتم هم گویا به اون ربط داشت و خوب شد. دندون درد سه روز باهام بود و بعدش خوب شد و الان گاهی اوقات درد خفیفي داره و  من امیدوارم تا زایمان همکاری کنه باهام.

مهمونی پنجشنبه که اصل کاری بود تموم شد. جمعه هم رفتیم بازدید بیمارستان و یک سری اطلاعات کسب کردم ولی اونقدر سرشون شلوغ بود که تحویل نگرفتن و حتی نتونستم اتاق درد و اتاق زایمان رو ببینم. فقط یه دختری رو دیدم که روی تخت معاینه بیحال افتاده بود و اون لحظه از استرس همه تنم لرزید!!! همسر که کلی از صحنه سازی و تجسم اون روز احساساتی شده بود و رفته بود توی فکر، منم فقط به این فکر می کردم که میتونم درد رو تحل کنم یا نه!!!

پنجشنبه هم دکتر جان نظرش این بد که بچه پایینه و من دیگه اعتمادی به حرفش ندارم و امیدوارم که این همه استرسی که داره باعث نشه منو وسط درد بی دلیل ببره سزارین و گند بزنه به کل روال زایمانم. قطعاً اگه برگردم عقب انتخاب پزشکم این نخواهد بود و تنها حسنی که این مدت برای من داشت نزدیکی مطبش به خونه مون بود.

پسر جان این روزها پر از توام، نمی تونی باور کنی که چقدر در تو غرق شدم و نمی تونی باور کنی که چقدر از همه چیز مهمتری. قدرت تکونها و ضربه هات بیشتر شده و حسابی قوی و محکم شدی. هیچ وقت از ضربه هات اذیت نمیشم جز وقتایی که حس می کنم ضربه پایین بود و ترس وجودم رو می گیره. راستش نمیدونم چقدر و تا کجا طبیعیه و جالبه که دکتر هم جواب درستی نداره. هر بار تزهای متناقض با ویزیت قبلی میده و بابایی اعتقاد داره که چون چیزی پیدا نمی کنه و شرایط نرماله، میخواد اینجوری من رو متمرکزتر و حساس تر کنه. این بار هم تز جدیدش چهار دست و پا راه رفتن توی خونه بود که به هر کی میگم می خنده و میگه روی شکمت فشار میاد.

دیروز استاد راهنمام ایمیل زد که از نظرش پروپزالم تایید هست و می تونم برای تاییدش توی سامانه بارگذاری کنم. با خوشحالی وارد سامانه شدمو دیدم که ای بابا نامه تایید ایرانداک خودش یه هفته طول می کشه دستم برسه!!!! چرا انقدر دانشجوهای بدبخت رو آخه اذیت می کنن اصلاً نمی فهمم. حالا نمیدونم به شورای هشتم اسفند نرسم چی میشه.

خلاصه که یه سری کارها پیش رفته و یه سری کارها مونده که کاش بتونم تا آخر سال مدیریت کنم که انجام بشه. یکی از مهمترهاش تسویه وام نظام پزشکیه.

سالگرد عقدمون هم جمعه بود که هیچ اتفاق هیجان انگیزی نیفتاد و همسر هم مثل همیشه فراموش کرده بود.

خدایا خودت کمک کن این روزها به خوبی بگذره و روزهای خوب برسه و پسرم سالم و سلامت باشه. خدایا خودت پناه پسرم باش.

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 173 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1396 ساعت: 16:56