دعواهای کاری

ساخت وبلاگ

دلگیرم و دلم میخواد عین اتفاقات محل کارم رو بی هیچ دخل و تصرفی بنویسم:

صبح بود و همکار من سر مسائل اجتماعی با مدیرم درگیری لفظی پیدا کرد. مدیرم داشت راجع به مسائل اجتماعی با من حرف میزد و منم نرم باهاش مخالفت می کردم که یه دفعه این خانومه با توپ پر اومد توی شکم مدیر و من چون دنبال دردسر نیستم از میدون بیرون اومدم!!! یعنی اصلاً توی بحثشون دخیل نشدم فقط یه جایی دیدم جلوی بقیه دارن اوج می گیرن گفتم که آره دیگه هر چهار پنج سال یه بار داره قیمتها افزایش پیدا میکنه و به طبقه ما شوک وارد میشه.

خلاصه من از بحث اومدم بیرون و اینا با هم بحث می کردن و به هم توهین می کردن و یه آقایی که دوست این همکار من هست از اونور بهش اضافه شد و با هم دیگه حسابی این یارو رو شستن گذاشتن کنار. طوریکه مدیرم به همکارم گفت خانم فلانی بهتره تمومش کنی.

بعدش من داشتم قبل از جلسه کارهام رو می کردم و هی با مدیرم راجع به مسائل کاری, صحبت می کردم و این خانوم هم بهش برخورده بود!!! (نمی فهمم این چه اخلاقیه که ما ایرانیها داریم که وقتی با یکی دعوا می کنیم توقع داریم بقیه هم باهاش دعوا کنن و با هم بد باشن.)

نزدیک زمان جلسه شد و ای مدیر من کلاً چون بیخیال دو عالمه آروم شد و به همکارم گفت یه ربع قبل جلسه بریم باهات حرف دارم. من یه ربع بعدش رفتم  و چون دعوتیها اومده بودن و جلسه خودمون بود، زنگ زدم مدیرم که بیان جلسه.

جلسه تموم شد و این خانوم همکار با من بد شد. جواب سلام و خداحافظ منو نداد. با بقیه (خصوصاً رابطشون با آقایون نقص نداره) و مدیرم خوب و بگو و بخند ولی جواب منو نمیداد!!!! خلاصه من مونده بودم که اینا چی گفتن که دعوای خودشون تبدیل شده به دوستی و خنده و ترکشهاش اومده شمت من. خیلی اهمیتی ندادم و دوشنبه صبح شد و اومدم سرکار و سلام دادم و دیدم جواب نداد و چند بار اومدم وارد بحثشون با یکی دیگه از همکاران آقایونمون بشم که دیدم تحویل نمی گیره.

دیگه عصبانی شدم و کنترل از کفم خارج شد، پاشد رفت بیرون منم به مدیرم گفت خسته شدم این خانوم با شما دعوا می کنه و من متضرر میشم، یه جلسه بذارید صحبت کنیم ببینیم مشکلشون چیه. یه دفعه گفت من تصورم اینه که ایشون فکر می کنه شما چقلی می کنی پیش من!!!! منم بیشتر عصبانی شدم و حدس زدم مدیره نمی تونه مدیریت کنه و داره دعواش با کارشناسش رو می کشونه به دعوای بین کارشناسها. گفتم باید جلسه بذارید ابهامات رفع بشه.

خلاصه تا ظهر شرکت بودیم و بعدش می خواستیم بریم فرودگاه که من قبلش اومدم بالای سر همکارم و گفتم خوبی ببین من حس کردم تو و مدیر دعوا کردید از من ناراحتی و ترکشهاش داره میاد سمت من، این یه جمله رو آروم گفتم و به خاطر اوت آو کنترل بودن اون و عصبانیت من کشید به بحث و دعوا جلوی بقیه و خلاصه جنگی دیدنی و شنیدنی برای بقیه شد.

توی فرودگاه من کمی با مدیرم حرف زدم و تا شب طول کشید تا آروم بشم و به خودم و حرفهام و رفتارهام مسلط بشم. قرار شد تهران اومدنی جلسه بذاریم و حل و فصلش کنیم. از بازار اونجا هم براش یه بسته شکلات شیک خرید که بیاره بهش بده مثلاً رفع و رجوع بشه مسائل. صبح امروز رسیدم شرکت و دوباره این خانوم همکار سرسنگین و بداخلاق بود با من تا رفتیم جلسه.

توی جلسه دوباره توپش پر بود و رسماً توهین می کرد به من و بر عکس با مدیر خصوصاً به خاطر اینکه شکلات ازش گرفت، خوب بود. من کاملاً آروم بودم و قبلش هم رفتم دستشویی تمرین تنفس مردم که باهاش دعوا نکنم. خدا رو شکر آروم بودم و هر چی توهین کرد آروم برخورد کردم و کم کم آرومش کردم و تموم شد. آخر جلسه هم ازش عذرخواهی کردم ولی همه توهینها به من شده بود.

جمعبندی من از این داستان این بود که اولاً هیچ آدمی قابل اعتماد نیست و باید به همین سیستم ایزوله بودن و وارد تعامل نشدن با بقیه ادامه بدم و از یه طرفم همچنان با مدیرم خوب باشم تا وقتی که هست و اگه روزی هم خدایی نکرده بازنشسته شد و رفت واحدم رو عوض کنم که گیر این هله هوله های ناجور نیفتم. و آخر اینکه مدیر من یه دعوا با کارشناسش داشت و زیرکانه این دعوا رو پاس داد سمت دو تا کارشناسش. کلاً سیستم حاکمیتی مملکت هم همینه مشکلاتی درست می کنه و بعد تسریش میده بین آدمهای ضعیف که اختیاری ندارن و در واقع میندازشون به جون هم و خودش می کشه کنار و نظاره گر میشه و به گند کاری,هاش ادامه میده.

ای دختره خیلی ساده و در عین حال بر عکس اون چیزی که میخواد نشون بده ترسو هست اما هیچ وقت به خاطر اهانتهاش نمی بخشمش. باشد که دنیا دنیای اکشن و ری اکشن باشد و امیدوارم دیگه کانتکتی باهاش نداشته باشم.

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 170 تاريخ : جمعه 16 آذر 1397 ساعت: 22:00