قصه یخچال خونه ما

ساخت وبلاگ

چند ماهی هست که هم شدید احساس نیاز به یخچال, بزرگتر کردم، هم اینکه چشم و هم چشمی یخچال, ساید دچارم کرده بود. ماه پیش یه بارم رفتیم نمایندکی اما موجود چیزی نبود. انگار شرکتها منتظر اوج گرونی دلار بودن که یه وقت خدایی نکرده اجناسشون ارزونتر وارد بازار نشه!!! خلاصه همچین مملمتی داریم.

چند روز پیش که داشتیم دیجی خرید می کردیم دیدیم چند مدل ساید سامسونگ و ال جی گذاشته، این شد که یه دفعه ای دوباره جرقه خریدش بعد از یه ماه و اندی به سرمون زد. شنبه داشتم سایت دیوار رو چرخ میزدم که یه دفعه یه یخچال, دست دوم ارزون تمیز دیدم و به همسری گفتم خودشه. شبش بیعانه دادیم و خلاصه کلی خوشحال که یکشنبه یخچال, ارزون و خوب میاد توی خونمون.

یه ماه قبل راجع به موضوع خرید یخچال, با مامانم صحبت کرده بودم که قرار شد من یخچال, خودمون رو به اونا بفروشم و کلی هم استقبال کرده بودن و نه ه نیاورده بودن. منم همش می گفتم انقدر از یخچالم راضیم که به نظرم نره دست غریبه و حیفه.

یکشنبه مامانم زنگ زد گفت ما یخچال رو نمیخوایم و پول نداریم!!! از یه طرفم ما بیعانه ریخته بودیم و یکشنبه می خواستیم بریم بخریم یخچال ساید رو و بیاریم. سریع چند تا عکس از یخچال گرفتم و گذاشتم توی دیوار و چند ساعت نشده یخچال بنده فروش رفت. انقد رزنگ میزدن التماس می کردن نگهش دارم برای ما!!! یعنی انقدر ارزون فروختم فکر کنم راحت یه تومن زیر قیمت و حدس میزنم برامون فیلم بازی کردن و سمسار اومد خرید.

از یه طرفم می خواستیم بریم یخچال بیعانه داده رو بیاریم که یارو شروع کرد پیچوندنمون. گوشیش رو از دسترس خارج کرد. خلاصه آخرش یه پیام داد که ببخشید مهمونیم خیالتون راحت دوشنبه ظهر بیایید ببرید. ما هم خوشحال خوابیدیم و امروز صبح پیامفرستاد که ببخشید من فروختمش به برادرم و نگران نباشید بیعانتون رو پس میدیم.

کل این پروسه حاصل بی عقلی منه و نه توی فروختن نه توی خریدن همسری نه موافق این شیوه عمل کردن بود و نه انقدر عجله رو می پسندید و به فروشنده اعتماد داشت.

الان اونقدر ناراحتم از این میزان بی عقلی خودم که دلم میخواد برم یه گوشه بشینم و چند نخ سیگار بکشم و از ته دل زار بزنم و گریه کنم. الان وسیله های یخچالمون خونه, همسایه هست و نمیدونیم بریم نمایندگی یخچال هست که بخریم یا نه. منتظریم مغازه ها باز بشن که بریم خرید. یخچال نازنین خودم رو که عین دسته گل بود ارزون و با عجله دادیم رفت و الان باید بیفتیم دنبال یه یخچال چینی آشغال که خدا تومن روش قیمت گذاشتن و اصلاً معلومم نیست که باشه یا نباشه.

اول از همه از بی عقلی خودم حالم بهم می خوره، بعدش از اون فروشنده عوضی که همون یکشنبه صبح به جای سر دووندنمون بهمون نگفت منصرف شده که لااقل یخچال خودمون رو نمی فروختیم، بعدم مامانم که بعد از یک ماه که هر روز گفته آره ما یخچال رو میخوایم،یه دفعه موقع خریدن و جابجایی رهامون کرد و خلاصه من موندم و حوضم.

درسی که داستان یخچال خونه, برای من داشت، این بود که هیچکس برام همسر نمیشه و این مدت که دائم همسر رو یه جورایی به خانواده خودم می فروختم احمقانه ترین کار ممکن بود. انقدر توی این پروسه داره باهام منطقی برخورد می کنه و هیچ گونه غری نمیزنه که خودم خجالت می کشم. کاش این رفتارش رو هیچ وقت فراموش نکنم و انقدر مثل احمقها خانواده خودمو که هیچ وقت دستم رو نگرفتن در اولویت نذارم. و اینکه یادم باشه که همیشه قدر داشته هام رو بدونم و انقدر چیزایی که خودم دارم رو بی ارزش نبینم.

خدایا این بی عقلی منو نادیده بگیر و کمک کن که یه یخچال قیمت مناسب امروز بتونیم بگیریم....

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 246 تاريخ : جمعه 16 آذر 1397 ساعت: 22:00