دل کوچولوی قلقلکی من

ساخت وبلاگ

پشت لپ تاپم نشستم، لقمه نون سنگک با پنیر و حلواشکری محبوب رو که دیروز بیش از حد معمول پرملات درستش کردم رو با چایی که دیگه توی لیوان دم کشیده، می خورم. انقدر می چسبه که انگار خوش طعم ترین غذای دنیاست. همینطور که لیوان چای دستمه، توی اینستا پیج یه خانوم موفقی که الان استرالیاست رو نگاه می کنم و از پشتکارش انرژی مثبت می گیرم. ساعت 8.5 میشه و خیلی از همکارا اومدن و چند تاییشون برای جلسه آموزشی میرن اون یکی ساختمون. نخ و سوزنم رو درمیارم و با خیال راحت دکمه مانتوم که در شرف افتادن هست رو می دوزم. یه سکوت خوبی توی واحده که به من حس امنیت میده. چهارشنبه هست و خوشحالم که دو روز میریم برای استراحت. پایان نامه رو دوباره شروع کردم و فکر می کنم این ترم دیگه دفاع می کنم. دستم زیر مقنعه روی گردنم با زنجیر جدید بازی می کنه و با اینکه می دونم فقط یه هفته بعد از خریدش کلی از ارزشش کم شده اما بازم بسیار دوست میدارمش و بهم انرژی میده. به پسری فکر می کنم که دیشب بعد از مدتها از ساعت ده شب تا هفت صبح بدون گریه و نق زدن با آرامش خوابید. به اینکه چقدر پرستارش باهاش مهربونه و خیالم راحته. به اینکه شاید داره کم کم به شرایط جدید عادت می کنه. به همسری فکر می کنم که اول صبح از اون سر ایران پیام میده و صبح بخیر میگه و چقدر خوبه که امشب برمی گرده. به این فکر می کنم که آخر هفته مهمونی میریم و استخر میرم و خوش می گذره.

انقدر احساس خوبی دارم که دلم میخواد بالا و پایین بپرم. گاهی اوقات هر چند معدود اینجوری میشم، انگار یکی دستشو کرده ته دلم و قلقلکم میده. شاید به خاطر همه افکار مثبت بالا انقدر خوشحالم، میام بنویسم که یادم نره لحظه هایی توی زندگیم بوده که بدون دلیل ویژه ای شاد بودم. یادم نره که همیشه نباید غر زد و شاکی و عصبی بود. می نویسم که یادم باشه فکر مثبت حالو خوب می کنه. خدایا شکرت برای همه چیزهای خوبی که بهم بخشیدی.....

دیشب برنامه سمت نو رو دیدم، یعنی تا اون ساعت بیدار موندم که اون خانمی که توی اینستا پیگیرش بودم رو توی یه برنامه تلویزیونی ببینم. اینکه ازش میشه الهام گرفت شکی توش نیست اینکه درس و کار و مادری و همسری رو با هم مدیریت می کنه خیلی خوبه اما انجوری که مجریها شلوغش می کردن که ابر قهرمان و این حرفا نه!!!!! خیلی کار عجیبی توی زندگی نکرده. اینکه مثلاً می گفت من سه ساعت توی رفت و آمد دانشگاه و خونه بودم چیزیه که خیلی از ما توی تهران تجربه کردیم. اینکه پولداره خیلی توی سرازیری افتادن زندگی بهش کمک کرده و به نظرم خیلی از اتفاقات زندگیش برای آدمی با اون شرایط عادیه اتفاقاً. مثلاً اینکه رفته اونجا زبان بلد نبوده و کلاس رفته و یاد گرفته خیلی پیچیده نیست، خصوصاً برای کسی که هم پول داره، هم همسرش کلی قبل از خودش اونجا بوده و همراهی و کمکش می کنه. به هر حال من آدمهای موفقتر از ایشون زیاد دیدم و این نشون میده که اینستا چقدر می تونه به قهرمان کردن کاراکترها کمک کنه. چقدر می تونه بزرگنمایی کنه و مثل ذره بین بره روی بخشهایی از زندگی آدمها که عام پسنده و بخشهای دیگه رو کوچیک و کوچیکتر کنه. راستی چقدرم قیافه اش توی عکس با فیلمش فرق داشت.

خوب بازی بسه می تونم توی این زمانی که اکثر همکارا و مدیرم نیستن برم سراغ پایان نامه ملعون کرکره ها بالا خدایا به امید خودت.....

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 286 تاريخ : جمعه 16 آذر 1397 ساعت: 22:00