من و پسری

ساخت وبلاگ

پسری, چند روزی بیحال بود و انگار یه سرماخوردگی خفیف گرفته بود، خدا رو شکر که به تب نیفتاد. دکتر هم بردیمش و خیالمون راحت شد که حالش خوبه. تجربه من تو یاین روزها میگه که بچه داری خصوصاً توی این سن صبر و آرامش زیادی میخواد که من توی هر دوش لنگ میزنم متاسفانه. پسری که حالش خرابه، من و همسر دوتاییمون دست و پامون رو گم می کنیم و یکی باید بیاد ما دو تا رو جمع کنه. هر چی هم که زمان می گذره بیشتر متوجه میشیم که کسلی گاه و بیگاه، غر زدن بی دلیل (حداقل دلیلش رو ما نمی دونیم)، مریضی و بیحالی کاملاً طبیعیه و ما باید بدون هول شدن شرایط رو مدیریت کنیم.

این روزها پسری وارد فاز شیطنت شده. خطر رو هنوز نمیدونه و از طرفی شدیداً کنجکاوه و دلش میخواد همه چیز رو لمس کنه. این میشه که سینه خیز دنبال باباش میرسه ته تخت و می افته زمین، دنبال جارو برقی راه می افته و دستش رو میزنه بهش و گرمای بادش دستش رو می سوزونه، دائم سرش به اینور و اونور می خوره و قرمز میشه، گلدون سانسوریای گوشه خونه می افته روش، سنگهای پای گلدون رو میذاره دهنش که بخوره، زنبور رو توی هوا می گیره که بذاره توی دهنش. خلاصه که حالا حالاها این شیطنتها ادامه داره و باید باهاشون کنار بیاییم و دائم حواسمون بهش باشه.

پایان نامه همچنان بازه و دغدغه ذهنی من توی این روزهاست؛ خدایا خودت به خیر بگذرون. خودت کمک کن که بتونم تمومش کنم و ببندم این پرونده مسخره رو که کم هم انرژی نگرفت ببندم....

دیروز تا خونه زیر بارون قشنگ پاییزی پیاده رفتم و حال کردم و عشق کردم و لذت بردم. وقتی هم که رسیدم خونه پسری با ذوق از بغل پرستارش پرید تو بغلم و مهربانانه بهم لبخند زد و حال خوبم رو خوبتر کرد....

همسری ماموریته و امشب من و پسری تنهاییم، فکر کنم اولین تجربه مادر و پسری تنها در خانه رو داریم. دفعات قبل سر کار نمی رفتم و خونه مامان می رفتیم. امیدورام خیلی سخت نباشه...

بالاخره زنجیر پهن رو به لطف همسری گرفتم و اینجوری شد که خریدن ما همانا و پایین آمدن طلا همانا، که البته خدا رو شکر که قیمتها پایین میاد. خوبه که بدون اجرت خریدیم و خوبیش همین بود. ضمناً حسم بهش خیلی مثبته و ازش خوشم میاد.

خدایا بابت همه داشته هام ازت ممنونم و کمک کن به همه نداشته ها برسم.....

راستی همین امروز برای آروم شدن دلم و ایجاد انگیزه نذر می کنم که اگه تا آذر و دی دفاع کنم، 10 تا بسته ارزاق کمکی جمع کنم و به ده خانواده مستحق بدم. باشد که محقق شود....

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 160 تاريخ : يکشنبه 18 آذر 1397 ساعت: 1:53