خدا رو شکر موقع بارداری من خانم ایکس تشریف نداشت و تقریباً بارداری در آرامشی داشتم. خدایا ازت ممنونم. شاید توی کل سابقه کاری من به جز سالهای اول کارم، بی تنش ترین دورانم نه ماه بارداری بود و خدا رو بابت این لطفش شاکرم.
شاید این گره های ارتباطی که توی محل کار برام پیش میاد و ازم انرژی فوق العاده ای می گیره برای اینه که بفهمم چقدر زندگی خصوصی خوبی دارم که بفهمم چقدر همسر فهیم و با شخصیتی دارم که بفهمم چقدر پسرم خوش اخلاق و صبوره. بفهمم که چقدر اعتماد و امنیت توی زندگی خانوادگیمون هست.
نمی دونم توی این داستانها چقدر مقصرم اما ایراد خودم رو می دونم. ایراد اصلیم اینه که زیادی به حرف و رفتار بقیه اهمیت میدم. واقعیت اینه که من نمی تونم رفتار بقیه رو مدیریت کنم، من اونقدر قدرت و توانایی و جاذبه و کاریزما ندارم که قادر باشم سیستم رو عوض کنم، نمی تونم اینجا رو هم ترک کنم چون منافع مالی خانواده و اجتماعی موندن خودم در گرو اینجا موندنه. پس باید بی خیال باشم، باید رهاشون کنم، باید بپذیرم که یه عده دلشون میخواد مسخره کنن، دلشون میخواد با هم باشن و منو قاطی خودشون نکنن، باید بپذیرم یه عده از جنس من نیستن ولی هستن و کنار من دارن کار می کنن. دیگه بعد از ده سال نباید این کار برام خیلی سخت باشه. خوبیش اینه که منافع مالی و امنیت شغلیمون هم خیلی به هم وابسته نیست. پس باید بپذیرم که هستن و پشتم حرف میزنن و باهام حال نمی کنن. کلاسم رو باید ببرم بالا و اصلاً اهمیتی ندم که چی میگن و چی فکر می کنن و چی کار می کنن.
خدایا کمکم کن این بار بتونم. کمکم کن حساسیتها و اهمیت دادنهای بیجا رو در خودم از بین ببرم. خدایا کمک کن برام چاه نکنن و دسیسه نچینن فقط همین. مثل همیشه روی خودت حساب کردم. کمک کن انرژی مثبت قبلم برگرده. یا خدای مهربون کمکم کن....
در گذر از مارپیچ زندگی.......برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 201