خاله زنکای لات بیکار

ساخت وبلاگ

امروز صبح مسئول دفتر با یه خبر بد اومد که پدر یکی از همکارها که مریض بود و سن بالا، دیشب فوت شده. خوب خدا بیامرزه قطعاً هیچ انسان نرمالی از شنیدن خبر مرگ خوشحال نمیشه و حتماً متاثرش می کنه. حالا اینا نشستن برنامه که برن بهشت زهرا مراسم خاکسپاری!!! اون وقت الان از یه طرف یارو توی شلوغ پلوغی فامیل و آشنا و مراسم کفن و دفن و جواز فوت و این مسخره بازیا گیره و از یه طرفم سرمای بهشت زهرا قطعاً آدم کشه. نمیدونم چرا دلشون میخواد بگن آدمهای خوبی هستن و توی تمام لحظات به فکر همنوعشون هستن. بابا به خدا قسم که نیستید. یکیش من، بعضی وقتها انقدر کنارتون از بی محلیتون دلگیر میشم که دلم میخواد پاشم از کنارتون برم یه جای خلوت و نبینمتون. حالا فرض کن خدایی نکرده خدایی نکرده یه اتفاق این سبکی برای من بیفته، چرا باید از دیدنتون خوشحال بشم!!!! چرا باید فراموش کنم که هیچکس اینجا منو قاطی بحثها و صحبتها نکرد و وقتی هم قاطی شدم یه جوری بهم نشون دادن که خودی نیستی و بیرون. به چه جرمی اون وقت؟!! به این جرم که اولش که اومدم این واحد برنامه بارداری داشتم، دلم می خواست سرم توی کار خودم باشه، ضمناً خجالتی هم هستم و نتونستم خیلی باهاشون ارتباط بگیرم. و الان به این جمعبندی رسیدن که من به خاطر اینکه دل مدیرم رو به دست بیارم و مدیرم باهاشون خوب نیست، با اینا حرف نمیزنم. یه تحلیل من درآوردی کاملاً غلط. حتی هستن بینشون کسایی که به من سلام هم نمیدن.

خلاصه که از وقتی از مرخصی زایمان اومدم، ملت شریف و مومن و دلسوز اینجا حسابی روی مخم دارن رژه میرن و با بی محلی نشون میدن که از ما نیستی و قاطی ما نشو و انگار این حساسیتشون با بودن این خانوم ایکس بیشتر هم شده.

خدایا میدونم دیگه هیچ راهی برای من توی این واحد نیست که بخوام ثابت کنم سوء نیتی نداشتم و ندارم و انگار هر بار بخوام کاری در راستای این موضوع بکنم یا حرفی بزنم، بیشتر خودم رو به حاشیه بردم و بیشتر خودم اذیت میشم و این سکوت راه حل بهتریه. پس خودت کمک کن که خودم رو غرق دریای کثیف قضاوتهای یه مشت خاله, زنک نکنم. کمک کن که رها باشم از افکار و حرفهایی که راجع بهم میزنن و خانم ایکس توی جلسه بهم رسوند. رهام کن از این قضاوتهای غلط تا انرژیم صرف مسائل بیخود نشه، کمک کن تا به خودم و رشدم کمک کنم و ارتباطاتم اونجا که باید درست و سازنده باشه. رهام کن از طرز تفکر یه مشت آدمی که شدید خودشون رو درگیر حواشی کردن و با اطلاعات ناقص و عدم شناخت کافی قضاوت می کنن و به قضاوتشون اعتماد میکنن و آدم رو با رفتارشون اذیت می کنن. (این یه مشت آدم فقط شش نفر هستن ولی یه جورایی چون مرامشون مرام کوچه بازاریه بقیه هم ازشون می ترسن و سیستم حساب بردن دارن.)

خلاصه اینا رو نوشتم که بگم کاش می شد ما آدمها با هم مهربونتر باشیم. خود منم وقتی ببینم یه تازه وارد اومده و خجالتیه خیلی دنبال آوردنش توی جمع نیستم. کاش یاد بگیرم که آدمها دلشون می گیره و گاهی احتیاج به حمایت و محبت دارن. کاش فقط توی لحظه های کریتیکال زندگی به فکر هم نباشیم که اونم به نظرم دلیلش فقط خبر جمع کردن و فضولی و خاله زنکیه.

خلاصه که از وقتی بعد از مرخصی زایمان اومدم ملت شریف اینجا تحویلم نمی گیرن و پشتم حرفه که شاید بی ربط با خانم ایکس نباشه. خدایا خودت میدونی هیچ انگیزه و قصد ناجور و منفی نداشتم پس خودت کمک کن که دیگه به این مسائل بی ارزش فکر نکنم و انرژیم رو صرف مسائل مهم و پیشرفتم توی زندگی کنم.

خدایا کمکم کن ارتباطاتم با آدمهای درست و به دردبخور خوب باشه و زندگیم رو به سمت خوب پیش ببره. کمک کن انرژیم رو صرف پیشرفتم کنم. کمک کن احساس امنیت کنم و ازشون نترسم. کمک کن راهم رو درست برم. کمک کن فکرم رو صرف این مسخره بازیهای پوچ نکنم. همیشه کنارم بودی الانم باش، تو رو دوست دارم چون بی هیچ قصد و غرض و اذیت و چشمداشت و قضاوتی کنارمی. همیشه دوستت دارم و روت حساب کردم....

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 250 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 23:39