هشت ماهگیت مبارک جانان.....

ساخت وبلاگ

این روزها خیلی شیرین شدی. این روزها خیلی بزرگ شدی. این روزها خیلی عاقلتر شدی. این روزها من برات می میرم. این روزها دنیای ما شدی. برعکس بچگیت که جدا می خوابیدی الان مجبورم بذارمت کنار خودم بخوابی. علتش اینه که کل شب برمی گردی روی شکمت و من باید به حالت اول برگردونمت. بعضی وقتا هم پستونکت رو میخوای که باید سریع و قبل از اینکه به گریه بیفتی و بیدار بشی بذارم دهنت. خلاصه که این تفاوت خوابیدنت با کوچیکیهات هست. عصر که میرسم خونه توی بغل پرستارت لبخند گنده ای میزنی و سریع میای بغلم. اونقدر این کارت بهم انرژی میده که دلم میخواد توی لحظه قبلم رو دربیارم بذارم توی دستات!!!!

روزی که از ماموریت اومدم تا دو روز نگران بودی که بازم برم، همش دلت می خواست توی بغلم باشی. تا زمین میذاشتمت صدات درمیومد و مجبور بودم بغلت بگیرم که خیالت راحت باشه هستم و نمیرم. راستش این حالتت رو که دیدم عذاب وجدان گرفتم ولی با بابایی که صحبت کردیم به این نتیجه رسیدیم که شاید برای مستقل شدن و عدم وابستگی خودت هم خوب باشه هر از گاهی پیش مادربزرگ و پدربزرگت باشی. هفته دیگه دوباره دو روز و نیم نیستم و از الان دلم باهاته و امیدوارم اذیت نشی.

از کارهات هم بگم که چند باری به تخت تکیه دادی و از جات بلند شدی و روی پاهات ایستادی ولی طولانی نمی تونی بایستی و سریع باید بگیرمت. خیلی دوست داری چهار دست و پا بری ولی هنوز یاد نگرفتی. حالت پل می گیری ولی نمی تونی جلو بری. "ماما ماما" گفتن پشت همت نشون دهنده اینه که یا سرت جایی خورده و بغل میخوای یا شیر میخوای یا خوابت میاد. بابایی رو خیلی دوست داری و براش بلند می خندی. میونه ات با مادرجون خیلی خوبه وقتی با هم هستید خیال من راحته و حسابی کمکمه. جای جدید که میریم حس عدم امنیت داری و می چسبی به ما و با دقت همه جا رو نگاه می کنی. در کل بسیار عاقل و بزرگ شدی و من بیش از قبل د رمقابلت احساس مسئولیت می کنم. دوستت دارم و تمام سعی من اینه که همیشه آرامش داشته باشی.

خدایا خودت همه بچه ها رو د رپناه خودت حفظ کن.....

خیمه زدم روی پایان نامه و امیدوارم امسال تموم بشه و مدرکه رو هم بگیرم. انرژی مثبت.........

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 184 تاريخ : شنبه 24 آذر 1397 ساعت: 23:39