آخر هفته پربار

ساخت وبلاگ

آخر هفته پرباری داشتیم. چهارشنبه تعطیل بود و کمد کمجا رو آوردن و نصب کردند. هردومون خیلی راضی بودیم و شکل جدید اتاقمون رو دوست داشتیم و خوش قولی این قشر برامون تازگی داشت!!! ساعت سه عصر کارشون تموم شد و شروع کردیم به تمیزکاری کمد و اثاث کمد قبلی رو به این کمد منتقل کردیم. کلاً تجربه به من نشون داده که چیدمان زود نظم پیدا نمی کنه و لازمه که هی وسایل رو جابجا کرد تا به حالت اپتیمم استفاده از فضا و البته نظم رسید. هردومون خیلی خسته شدیم. پنجشنبه همسر رفت سر کار و منم پاشدم و بعد از حموم و صبحانه رفتم کلاس آمادگی زایمان و از اونجا هم رفتم خونه ماماینا. محله ماماینا رفتم آرایشگاه و برای پنجشنبه هفته بعد که عروسی میریم وقت آرایش و شینیون رزرو کردم. بعد هم با مامان رفتیم برای کمدم چند تا فایل و سبد گرفتیم و برگشتیم خونه و شب همسر ملحق شد و بعد از شام ساعتای یازده بود که رفتیم خونمون. هوا خیلی زیبا می بارید و امسال اولین برف رو از توی ماشین دیدیدم و فیلم و عکس گرفتیم و کلی انرژی مثبت به بدنمون تزریق شد.

جمعه بعد از صبحانه و استراحت نزدیکای ظهر بود که رفتیم خرید. اول رفتیم برای تخت سنتی تشک و پشتی سفارش دادیم که قرار شد تا چد روز دیگه آماده بشه. بعد هم رفتیم پاساژ شاپرک و سهم بیبی جان یه عینک آفتابی بود. انقدر همه چیز گرون بود اونجا که ترجیح دادم از اینترنت خریدهام رو انجام بدم. بعدش هم رفتیم مجتمع دنیای نور و بالاخره من دو تا شلوار بارداری و یه مانتوی مناسب خریدم. یه مغازه اونجا هست که فقط لباس بارداری ترک داره. به همسر می گفتم به اندازه کافی خانومای باردار افسردگی دارن، چرا یه لباس قشگ و خوش آّب و رنگ توی این مغازه نیست!!! کارمون که تموم شد پایین پاساژ یه مغازه قاب موبایل فروشی بود که همسر ازش برای گوشی جدیدش قاب خرید و منم که ظاهراً خوره قاب گوشی دارم دو تا قاب فانتزی برای گوشیم خریدم!!! اینچنین شد که آخر هفته ما پربار و پرخرج سپری شد.

خونه که رسیدیم ساعت 4.5 شده بود و بعد از یه مقدار مرتب سازی خونه و استراحت، شام رفتیم خونه مادر همسر و وقتی برگشتیم بقیه کارای باقی مانده خونه رو انجام دادیم و اون نظمی که می گفتم بالاخره شکل گرفت و خونمون تمیز و منظم شد.

حالا دیگه مونده تعویض درب حموم و خرید لوستر اتاق و برق کشی بالای تختمون که به عنوان چراغ خواب ازش استفاده کنیم. البته خریدهای بیبی جان هم یه مقداری مونده و خیلی نگرانش نیستم چون اکثرش سفارش اینترنتیه.

ارائه من این هفته کنسل شد و شنبه بعدی ارائه دارم و می تونم بگم هیچ کاری براش نکردم. خدا به دادم برسه!!! امروز هم روز اول هفته هست و بعد از سه روز تعطیلی انصافاً باز نگه داشتن چشمهام سخته و دلم می خواد زودی عصر بشه و برم دانشگاه و بعدش هم برم خونه تخت بخوابم.

یه هفته ای هست که تکونای بیبی جان تغییر کرده و تبدیل به ضربه های ناگهانی شده. گاهی زیاد حسش می کنم و گاهی اصلاً. همسر هم برای اولین بار تونست از روی شکمم ضربه اش رو لمس کنه. ای روزها تنش عجیبی بین من و همسر بر سر انتخاب اسم هست!!! اسمی که من میگم رو همسر نمی پذیره و اسمی که اون میگه رو من!!! خلاصه که گاهی به درگیری لفظی هم کشیده و امیدوارم خدا عاقبت این داستان رو به خیر بگذرونه. واقعاً اسم گذاشتن حق کیه؟!!!! به نظرم خیلی مسخره ست که هر کدوم از ما این حق رو برای خودمون قائلیم. مگه قرار نیست اسم بیبی باشه پس خودش باید این حق رو داشت که برای خودش اسم بذاره نه ما!!! جالبه جدیداً مادر همسر هم اظهار فضل می کنه و پیشنهاداتش رو به همسر ارائه می کنه. انقدر ازشون دلم پره که دیشب به همسر گفتم هر وقت من مردم و توی این خونه نبودم کس دیگه ای بیاد و برای بچه من تعیین تکلیف کنه!!! (عجب جمله تاریخی مادرانه ای، قبلاً اینجور جمله ها رو زیاد شنیده بودم اما فکر نمی کردم یه روزی برای خودمم کاربرد پیدا کنه و به این حد از خاله زنکی برسم!!!)

خدایا بچه ام رو در پناه خودت حفظ کن و سالم و سلامت توی بغلمون بذارش. خدایا پناه بیبی جانم باش که به جز تو کسی رو نداریم.

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 9:23&nbsp توسط ستاره  | 

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 188 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 19:57