در گذر از مارپیچ زندگی....

متن مرتبط با «هفته» در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... نوشته شده است

شروع هفته سی و چهارم

  • برگ آخر تقویم 96 هم صفحه خورد و من بیصبرانه منتظرم این سه هفته هم بگذره و تقریباً کارم به روزشماری افتاده و نمی دونم چرا انقدر کار سرم ریخته و تموم شدنی هم نیست.سرماخوردگیم خدا رو شکر خوب شد و درد عضلاتم هم گویا به اون ربط داشت و خوب شد. دندون درد سه روز باهام بود و بعدش خوب شد و الان گاهی اوقات درد خفیفي داره و  من امیدوارم تا زایمان همکاری کنه با, ...ادامه مطلب

  • شروع هفته بیست و هفتم.....

  • سه ماه مونده تا توی بغلم بگیرمت. خیلی زیاده نه؟!! راستش این روزها حس دوگانه ای دارم. هم از بارداری و دیدن شکم گنده ام توی آینه لذت می برم و هم اینکه دلم می خواد روزها زودتر بگذرن و روی ماهت رو ببینم و ببوسم. گاهی با خودم فکر می کنم که چه خوب که سر کار میام و مشغولم و روزها برام زودتر می گذرن و بعضی وقتها با مشکلات و تعارضاتی که توی محل کار پیش میاد میگم کاش خونه بودم و به خودم و بیبی جان بیشتر رسیدگی می کردم. بعضی اوقات سر حالم و می تونم کلی فعالیت داشته باشم و بعضی روزها از شدت کسالت دلم میخواد ساعتها بخوابم و تکون هم نخورم، دقیقاً مثل دیروز که باباییت دوست داشت بریم خرید و بیرون غذا بخوریم اما بدن من انگار یه تیکه گوشت بی حرکت و سنگین بود که ولو شده بود روی تخت جلوی تلویزیون و کل مدت اخبار گوش دادم!!! گاهی اوقات اوضاع روحیم خوب نیست و با خودم فکر می کنم نکنه تو نخوای توی این دنیا زندگی کنی و به جبر من و بابا پا به دنیا بذاری اما اکثر اوقات هم شادم و فکر می کنم چقدر روزهای خوبی می تونیم با همدیگه داشته باشیم و هم تو لذت ببری و بخندی . شاد باشی و فرصت زندگی کردن داشته باشی و هم من و بابایی. گاهی اوقات با خودم فکر می کنم ظرفیت تربیت صحیح شما رو نداریم و ممکنه مشکلاتی در آینده برات ایجاد کنیم اما گاهی هم میگم سختگیری بدتره و تو می تونی با تربیت من و بابا و علاقه ای که بهت داریم, ...ادامه مطلب

  • هفته بیست و هشتم

  • با همدیگه تا اینجا اومدیم. خیلی عزیز شدی برام خیلی زیاد. کاش بفهمی حسم رو بهت. این روزها همه فکرم سلامت توئه. هر کاری می کنم به اثرش روی تو فکر می کنم. جالبه که همیشه هم از همه کارها عذاب وجدان می گیرم!!! امروز تخت و کمدت و سبد حملت هم میرسه. یعنی الان توی راهه. خیلی ذوق دارم که همه وسایلت رو ریز ریز خریدم و الان خیالم دیگه راحته. کلی ذوق دارم که امشب وسایلت رو بچینم و هی نگاهشون کنم و تو رو مجسم کنم و لذت ببرم از وجودت پسرم. شکمم به صورت قابل توجهی جلو اموده دیگه زمین جلوی پام رو نمی بینم. نشستن سر کار برام یکم سخت شده، متاسفانه کار هم زیاد شده. هفته دیگه هم دو تا امتحانم ر میدم. هنوز آماده نیستم، خدا خودش کمک کنه که با این شرایط بتونم بخونم. متاسفانه عادت بد من درس خوندن به حالت خوابیده روی شکم و راه رفتنه که الا هیچ کدوم ممکن نیست. پسرم همکاری کن مامان این دو تا امتحان رو خوب بده تا پرونده ارشدش بسته بشه. راستی میدونی موقع دفاعم ایشاله شهریور سال دیگه با بابایی میاید و بهم انرژی میدید. بالاخره مامان تونست موضوع رو با استاد راهنماش نهایی کنه و برنامه ریزی کردیم که توی چهار ماه از اردیبهشت تا شهریور تمومش کنیم. پس تو هم همکاری کن که مامان وقتی بعد از مرخصی زایمانش برمی گرده سر کار، دفاع کرده باشه که اینجا بهونه دست کسی نده. پسرم من و بابایی خیلی منتظرتیم و عاشقانه دوستت داریم. هم, ...ادامه مطلب

  • هفته بيست و يكم

  • هفته بیست و یکم داره تموم میشه. شکمم به طرز قابل توجهی بزرگ شده و تقریباً دیگه همه می تونن متوجه بارداریم بشن. این یه ارائه توی دانشگاه دارم و امیدوارم شکمم خیلی معلوم نباشه. البته که خیلی این ترم سخت نمی گیرم و فقط میگم پاس بشه و دریهام تموم بشه و بعداً به پایان نامه بپردازم. هفته دیگه وارد ماه ششم بارداری میشم و خدا رو شکر می کنم که این روزهای زیبا و پر حس و حال رو دارم تجربه می کنم. مرداد ماه که تحت فشار زیادی بودم با خودم می گفتم یعنی آخر پاییز میشه یعنی خیالم راحت میشه. الان که آخرای پاییزه نمی تونم بگم نگرانی وجود نداره، چون بارداری فرمتی داره که با هر درد کوچیک یا نشونه غیرعادی نگران میشی و استرس همه وجودت رو می گیری. اما هرگز با حجم استرسی که توی سه ماه اول داشتم قابل مقایسه نیست و جالبه برام که خانومای بارداری هستن که توی ماه سوم تازه متوجه بارداری میشن و واقعاً خوشا به حالشون. این روزها مثل قبل نمی تونم فالیت داشته باشم، نمی تونم به شدت قبل پیاده روی داشته باشم و خیلی خیلی زود خسته میشم. گاهی که تند حرف می زنم به نفس نفس می افتم. گاهی از شدت خارش شکمم دلم میخواد پوستم رو پاره کنم!!! گاهی سرگیجه دارم. وزنم صعودی داره بالا میره و نمی تونم کنترلی کنم چون نمیدونم درسته با گرسنگی مقابله کنم یا نه و دکترها درست این رو تفهیم نمی کنن چون خودشونم نمیدونن گویا!!! حال رو, ...ادامه مطلب

  • آخر هفته پربار

  • آخر هفته پرباری داشتیم. چهارشنبه تعطیل بود و کمد کمجا رو آوردن و نصب کردند. هردومون خیلی راضی بودیم و شکل جدید اتاقمون رو دوست داشتیم و خوش قولی این قشر برامون تازگی داشت!!! ساعت سه عصر کارشون تموم شد و شروع کردیم به تمیزکاری کمد و اثاث کمد قبلی رو به این کمد منتقل کردیم. کلاً تجربه به من نشون داده که چیدمان زود نظم پیدا نمی کنه و لازمه که هی وسایل رو جابجا کرد تا به حالت اپتیمم استفاده از فضا و البته نظم رسید. هردومون خیلی خسته شدیم. پنجشنبه همسر رفت سر کار و منم پاشدم و بعد از حموم و صبحانه رفتم کلاس آمادگی زایمان و از اونجا هم رفتم خونه ماماینا. محله ماماینا رفتم آرایشگاه و برای پنجشنبه هفته بعد که عروسی میریم وقت آرایش و شینیون رزرو کردم. بعد هم با مامان رفتیم برای کمدم چند تا فایل و سبد گرفتیم و برگشتیم خونه و شب همسر ملحق شد و بعد از شام ساعتای یازده بود که رفتیم خونمون. هوا خیلی زیبا می بارید و امسال اولین برف رو از توی ماشین دیدیدم و فیلم و عکس گرفتیم و کلی انرژی مثبت به بدنمون تزریق شد. جمعه بعد از صبحانه و استراحت نزدیکای ظهر بود که رفتیم خرید. اول رفتیم برای تخت سنتی تشک و پشتی سفارش دادیم که قرار شد تا چد روز دیگه آماده بشه. بعد هم رفتیم پاساژ شاپرک و سهم بیبی جان یه عینک آفتابی بود. انقدر همه چیز گرون بود اونجا که ترجیح دادم از اینترنت خریدهام رو انجام بدم., ...ادامه مطلب

  • هفته نوزدهم

  • این هفته ها بارداری خیلی راحتتره. فکر کنم علت اصلیش هم اینه که خبری از تهوع دائمی لعنتی نیست. فقط بوی یخچال و بوی تند مایع دستشویی خونه و دیدن مو توی غذا حالم رو بد می کنه. خستگی رو خیلی نمی فهمم چون دائم در حال استراحت هستم و خوابم خوبه!, ...ادامه مطلب

  • شروع هفته 18

  • شروع هفته هجدهم و شروع ماه پنجم بارداری خیلی خوبه. جداً خیلی خوبه. ماه چهار از ماه های قبل بهتر بود ولی اذیتهای شدید تهوع همچنان وجود داشت. الان این مشکلات چند روزی هست که کمتر شده و بی نهایت من راحتترم. بیبی جانم هفته پیش حرکاتی داشت و م, ...ادامه مطلب

  • آخر هفته جون

  • این هفته خیلی خوبه و اصلنم شنبه اش خر نیست:) بی دلیل که نیست این خاص بودنش. سه شنبه و چهارشنبه تعطیله و دوشنبه هم که من تا ظهر هستم و در واقع رسماً فردا آخر هفته کاری منه. بزن کف قشگه رو. ضمناً منم اصلاً تنبل نیستم و کارمم خیلی دوست دارم. پنجشنبه با همسری رفتیم نمایشگاه ک.ت.ا.ب شرکت و انقدر هی لیست رو بالا و پایین کردم آخرش رسیدم به 250 هزار تومن درخواست که درصد بسیار کمی کتاب داره و اون درصد کم هم کادوی برادرزاده و همسر می باشد. کلی سفال رو سفارش دادیم و خلاصه اینچنین ثابت کردیم که نقش بسیار موثری در پایین آوردن سرانه مطالعه کشور داریم و باشد که خجالت بکشیم ا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها