هفته بيست و يكم

ساخت وبلاگ

هفته بیست و یکم داره تموم میشه. شکمم به طرز قابل توجهی بزرگ شده و تقریباً دیگه همه می تونن متوجه بارداریم بشن. این یه ارائه توی دانشگاه دارم و امیدوارم شکمم خیلی معلوم نباشه. البته که خیلی این ترم سخت نمی گیرم و فقط میگم پاس بشه و دریهام تموم بشه و بعداً به پایان نامه بپردازم.

هفته دیگه وارد ماه ششم بارداری میشم و خدا رو شکر می کنم که این روزهای زیبا و پر حس و حال رو دارم تجربه می کنم. مرداد ماه که تحت فشار زیادی بودم با خودم می گفتم یعنی آخر پاییز میشه یعنی خیالم راحت میشه. الان که آخرای پاییزه نمی تونم بگم نگرانی وجود نداره، چون بارداری فرمتی داره که با هر درد کوچیک یا نشونه غیرعادی نگران میشی و استرس همه وجودت رو می گیری. اما هرگز با حجم استرسی که توی سه ماه اول داشتم قابل مقایسه نیست و جالبه برام که خانومای بارداری هستن که توی ماه سوم تازه متوجه بارداری میشن و واقعاً خوشا به حالشون.

این روزها مثل قبل نمی تونم فالیت داشته باشم، نمی تونم به شدت قبل پیاده روی داشته باشم و خیلی خیلی زود خسته میشم. گاهی که تند حرف می زنم به نفس نفس می افتم. گاهی از شدت خارش شکمم دلم میخواد پوستم رو پاره کنم!!! گاهی سرگیجه دارم. وزنم صعودی داره بالا میره و نمی تونم کنترلی کنم چون نمیدونم درسته با گرسنگی مقابله کنم یا نه و دکترها درست این رو تفهیم نمی کنن چون خودشونم نمیدونن گویا!!! حال روحیم این ماه عالی بود خدا رو شکر و من از خدا میخوام که تا آخرش بتونم روحیه ام رو حفظ کنم و افسردگی سه ماه اول دیگه سراغم نیاد. تهوع به هیچ عنوان ندارم و فقط آلودگی هوا و سرمای این روزها بیشتر از قبل بارداری اذیتم می کنه. جلوی آینه زیاد میرم و از هیکل عجیبم تعجب می کنم و دائم با خودم فکر می کنم یعنی به روزهای قبل برمی گردم نه. اولین کلاس آمادگی زایمان رو رفتم و 9 جلسه دیگه هم دارم که به نظرم کلی انرژیک و آموزنده هست. آرزومه شرایط طوری باشه که بتونم زایمان طبیعی داشته باشم و از پسش بربیام.

اسم پسر جونم تا حدی نهایی شده اما باید بگم اسم گذاشتن پروژه سنگینی هست در نوع خودش و واقعیت من هنوز شک دارم موقع گذاشتن این اسم همه جوانب رو در نظر گرفته باشیم یا نه. خریدهای بیبی جان در حال انجام هست. البته که نگران خرید تختهامون هستیم. هنوز سفارش ندادیم و امیدوارم بتونیم با برنامه ریزی این کار رو به موقع انجام بدیم و بنده از این استرس دربیام.

خونه مون خیلی کثیف شده و چاره ای نیست جز اینکه این دوره به خوبی بگذره و ایشاله اسفند دو تا کارگر بیاریم که جزییات رو حسابی بشورن و بسابن و خونه تمیز بشه. سر کار هم میرم و گاهی نفخ و کمر درد و کلافگی اذیتم می کنه اما ممنونم از بیبی جان که همکاری می کنه تا من بتونم سر کار بیام. اینجوری هم حقوقم رو می گیرم و کارمو از دست نیمدم، هم اینکه سرم گرمه و زمان زودتر می گذره.

راستی پسرم، مادر پدرت شما رو خیلی دوست داره و براتون یه جلیقه و شلوار خریده که حالا حالاها مونده اندازه ات بشه پسرم!!! دائم حرفت تو جمعشون هست و منتظر دیدارت هستن. پس حسابی تپل شو و خوجل موجل کن که یه پسر خوشتیپ و خوشگل رو زیارت کننJ

خدایا کنار خانواده سه نفره ما باش، خدایا پناه بیبی من باش و کمک کن که سالم و اهل باشه......

+ نوشته شده در  سه شنبه هفتم آذر ۱۳۹۶ساعت 15:50&nbsp توسط ستاره  | 

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 193 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 19:57