هفته بیست و هشتم

ساخت وبلاگ

با همدیگه تا اینجا اومدیم. خیلی عزیز شدی برام خیلی زیاد. کاش بفهمی حسم رو بهت. این روزها همه فکرم سلامت توئه. هر کاری می کنم به اثرش روی تو فکر می کنم. جالبه که همیشه هم از همه کارها عذاب وجدان می گیرم!!! امروز تخت و کمدت و سبد حملت هم میرسه. یعنی الان توی راهه. خیلی ذوق دارم که همه وسایلت رو ریز ریز خریدم و الان خیالم دیگه راحته. کلی ذوق دارم که امشب وسایلت رو بچینم و هی نگاهشون کنم و تو رو مجسم کنم و لذت ببرم از وجودت پسرم. شکمم به صورت قابل توجهی جلو اموده دیگه زمین جلوی پام رو نمی بینم. نشستن سر کار برام یکم سخت شده، متاسفانه کار هم زیاد شده. هفته دیگه هم دو تا امتحانم ر میدم. هنوز آماده نیستم، خدا خودش کمک کنه که با این شرایط بتونم بخونم. متاسفانه عادت بد من درس خوندن به حالت خوابیده روی شکم و راه رفتنه که الا هیچ کدوم ممکن نیست. پسرم همکاری کن مامان این دو تا امتحان رو خوب بده تا پرونده ارشدش بسته بشه. راستی میدونی موقع دفاعم ایشاله شهریور سال دیگه با بابایی میاید و بهم انرژی میدید. بالاخره مامان تونست موضوع رو با استاد راهنماش نهایی کنه و برنامه ریزی کردیم که توی چهار ماه از اردیبهشت تا شهریور تمومش کنیم. پس تو هم همکاری کن که مامان وقتی بعد از مرخصی زایمانش برمی گرده سر کار، دفاع کرده باشه که اینجا بهونه دست کسی نده.

پسرم من و بابایی خیلی منتظرتیم و عاشقانه دوستت داریم. همیشه به پناه بخشنده خدا سپردمت و از خدا خواستم چه الان که توی وجودمی و چه موقعی که دنیا میای برات بهترین باشم و همیشه باعث خوشحالی و شادیت باشم پسرم.

خدایا پناه پسرم باش. خودت حفظش کن و به من قدرت بده که توانایی داشته باشم حامی پسرم باشم.

+ نوشته شده در  شنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۶ساعت 16:39  توسط ستاره  | 
در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 174 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 21:44