در گذر از مارپیچ زندگی....

متن مرتبط با «داستان من و پرستار» در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... نوشته شده است

ملال آور

  • مثل همیشه ام، مثل همیشه ای که حالم خوب نبوده. یه مدتی بود همه چیز خیلی خیلی خیلی بهتر بود، اما الان نه. الان همه چیز دوباره خیلی خیلی خیلی بده. چرا؟ چرا من لایق آرامش و نوازش نیستم؟ چی در من کمه؟ چه چیزیه که بخوام به خاطرش انقدر در عذاب باشم. حالم خوب نیست. حالم خیلی بده. حالم انقدر بده که می تونم یه درز گنده روی زمین باز کنم، انقدر زور بزنم تا یه دهنه بازتر و بازتر اندازه عبور این تن به درد نخور بشه. من حالم خوب نیست، چه دلیلی جز پاره تنم من رو به این حال بد وصل می کنه. هیچ، واقعاً هیچ.یادم نمیاد روزهای قبل اومدن پسرک چطور بود، ولی مطمئنم تا این حد بد نبود وگرنه الان نه منی بود و نه پسرکی. من خوب نیستم. من انقدر از این زندگی و آدمهاش خشم دارم که می تونم داد بزنم، فریاد بزنم، ترک بخورم، خرد شم، چند تکه بشم و بمیرم.چرا هیچ وقت هیچ چیز اونقدری خوب نمیشه و خوب نمی مونه که بگم آخیش خدایا شکرت. حق من چقدر از این زندگی ناچیز و ملال آور بود. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ساده لوح

  • آدمهای پستآدمهای رذلآدمهای تازه به دوران رسیدهآدمهای آشغالآدمهای بیرحمآدمهای عوضیمن احمقمن دیوانهمن سادهمن بی چیز................ + نوشته شده در دوشنبه سی ام آبان ۱۴۰۱ ساعت 12:10 توسط سمیرا  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روزای مزخرف

  • تف تو این شانس تف تو این مملکت تف تو این زندگی تف تو این اقبال و بخت من تف تو این شرایط بیخود و ت.خ.م.ی, ...ادامه مطلب

  • آخیش تمووووم

  • آدمهای نفرت انگیز، آدمهای ترسناک، آدمهای زشت، آدمهای عوضی، آدمهای کثیف، آدمهای....از این روزهای زندگیم متنفرم. و فقط به تهش فکر می کنم. اونجایی که نگاه کنم به عقب بگم آخیش تموم شد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من منم...

  • به جهان بینی جدیدی از زندگی دست پیدا کردم. انقدر این چند سال له و شکسته شده ام که فکر می کنم الان زمانش است. زمان اینکه ترسها را کنار بگذارم، این لایه های عجیب و سخت را کنار بزنم و به خود واقعی ام برسم. برسم به اصلی که به من آرامش دهد. همه لحظاتی که با خواری و خفت و اشک گذشت، باید جبران بشوند. بالاخره من خود واقعی ام رو پیدا می کنم و پشت می کنم به عالم و آدم و قهقهه میزنم به لحظاتی که فرصت من برای آزاد زیستن بود و همه آدمها به جز من تصمیم گرفتند که چطور بگذرد. من خود واقعی ام را پیدا می کنم و لعنت می فرستم به تمام عذاب درونی و ترسهایی که در وجودم رخنه کرده است. من شاد و راضی میشوم از خودی که خودساخته است نه دگرساخته. من منم، حتی اگر کل دنیا از من متنفر باشند........... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من احمق

  • چقدر آدمها ترسناکن نمی تونم این حجم از صد رویی رو باور کنم. نمی تونم. من کجای این گردونه ام.من همیشه باختم. الانم یه بازنده ام. زود باید جمع کنم این بازی کثیفو  حالم از این دورویی ها بهم می خوره‌. من یه احمقم.... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تراژدی غمناک من

  • نمی دونم فلسفه شبهای زندگی من چیه که تبدیل شده به تراژدی زندگیم. تراژدی زندگی من انقدر غمناک نوشته شده که تمام جسم من رو اشک می کنه و از چشمهام جاری. شبهای زندگی من داستان عجیبی داره. از وقتی نوجوون بودم شاید حتی قبلتر وقتی یه بچه کوچیک بودم این تراژدی غمناک با من بوده و هست. انقدر شبها به نبودنم فکر می کنم که فکرم درد می گیره و دلم میخواد یکی بیاد در گوشم بگه نگران نباش امسال دیگه سال آخرته، دیگه چیزی نمونده تا تمامت. چشمم که به پسر معصومم می افته با خودم میگم می تونه بدون من؟!!! با خودم میگم من چقدر خودخواهم اینکه دیگه همه وجودش و بودنش انتخاب من بود، بودن این پاک مطلق که دیگه نمی تونه دروغ باشه، نمی تونه اشتباه باشه، نمی تونه آزارم بده. اما انگار این چشمهای معصوم هم نمیشه انگیزه کافی برای بودنم. تنها انگیزه ای شده برام برای درجا زدن، برای سکون ولی باشم که برسه به روزهای بالندگی. بعد یه نفس راحت بکشم و بگم تماااام، دیگه اینجا کاری ندارم. نمیدونم کی، نمیدونم چقدر طول می کشه ولی میاد اون روز. اون روزی که دیگه هیچ خط اتصالی بین من و این دنیا نیست. اون روزی که دیگه خیالم و وجدانم راحته از پسری که جون گرفته و بال پرواز و پای دویدنش چشم همه دنیا روخیره کرده. اون روز دیگه هیچ کاری توی این دنیا ندارم. نمی دونم کی، نمیدونم چقدر طول می کشه ولی میاد اون روز....داستان عجیبی داره این دنیا، سرنوشت عجیبی نوشتی برام....... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زندگی بی معنی من

  • دیگه حتی گفتن این جمله که نفرت انگیزی هم اذیتم نمی کنه!!! سر شدم، اونم پررو. دیگه خیالش راحته، با وقاحت تمام زل میزنه بهم میگه نفرت انگیزی!!! دیگه حتی برام مهم نیست که نفرت انگیزم!!! تنها کسی که این روزها میگه دوستت دارم پسرمه، وقتی از سر کا رمیرم دنبالش و میریم خونه، آماده خواب که میشه بهم میگه بیا کنارم من می ترسم، میرم کنارش و دستاش رو دور گردنم حلقه می کنه و میگه دوستت دارم خیلی اندازه دنیا. پسرم تنها کسیه که به وجودم نیاز داره، اون تنها کسیه که منو قلباً دوست داره، اگه نبود حتماً الان زیر خروارها خاک بودم.نمی دونم تهش کی هست، اون نفس آخری که میاد و دیگه برنمی گرده. من منتظر اون نفس آخرم. من آخر آخر خطم. اگه لبه این پرتگاه وایسادم و تعادلم را حفظ کردم فقط به خاطر پسرمه. به خاطر اینکه پسرم هنوز به من احتیاج داره. من لحظه شماری می کنم برای بزرگ شدنش. من لحظه شماری می کنم تموم بشه این نفسها و برسم به آخرش، برسم به لحظه پرت شده از لبه این پرتگاهی که الان جلوش وایسادم. من آخر آخر خطم. فقط منتظرم پسرم بزرگ بشه که نفس آخر رو بکشم.....مرگ مرگ مرگ مرگ به فریادم برس، سراغم بیا، این دنیا دیگه جای من نیست.... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • لعنت به این روزها

  • گاهی با خودم فکر می کنم چقدر ناتوانم. گاهی ضعفهام به قدری بر من چیره میشن که رمقی برای ادامه برام نمی مونه. هیچ وقت هیچ چیز اونجوری که خواستم نبوده!!! هر چقدر هم براش جنگیدم نبوده. هیچ وقت و هیچ لحظه , ...ادامه مطلب

  • شروع بدبختي

  • بدبختي از كجا شروع ميشه؟ دقيقأ يك لحظه است. لحظه شروع بدبختيم يادمه. يادمه چطور همه چيز سرم آوار شد، شروع  بدبختي تموم نشدني من يك لحظه گنگ بود. انقدر ادامه دار كه خوشبختي رو فراموش كردم و فقط مردنه كه اين تموم نشدني رو تموم مي كنه. اي مرگ، اي مرگ بياااااااااا به فريادم برس........ , ...ادامه مطلب

  • تموم كن اين بازي كثيفو

  • اون بالا نشستي چيو نيگا مي كني؟ حتمأ پات رو هم رو پات انداختي و سيگارتم گوشه لبت دود مي كني و به اين بلوشويي كه اين پايينه لبخند ميزني!!! چرا نيستي چرا نمي بيني منو؟ من ميخوام نباشم وسط اين همه بدبختي!!! خواسته زياديه كه ميگم از اون بالا منو بشنو و دستمو بگيرو بنداز بيرون اين گردون ناجور. خدايا خسته ام منو ببر اين يه التماسه منو بشنو!!! , ...ادامه مطلب

  • بشنو منو

  • یاد دوران نوجوونی و ابتدای جوونیم می افتم. تقریباً هر روز گریه می کنم، خصوصاً روزهایی که اختلالات هورمونی هم درگیرم می کنه. انقدر بی صدا گریه می کنم که گاهی نفسم بند میاد. و من مطمئنم که اگه گریه در س, ...ادامه مطلب

  • اینو کجای دلم بذارم

  • انقدر بهم تیکه میندازه که مثل یه آدم ضعیف نشستم توی کنج و به حال خودم زار میزنم. چرا انقدر بهش اهمیت میدم چرا انقدر بهش توجه می کنم چرا چرا....خدایا کمکم می کنی واحدم عوض بشه هم این راحت بشه از من، هم اذیتش به من تموم بشه. خدایا پناهم تویی بهم رحم کنه و کمکم کن. خدایا فقط تو رو دارم., ...ادامه مطلب

  • این روزهای سیاه

  • این روزهای سیاه چرا تموم نمیشن؟!! چرا این روزها انقدر تیره و تار و بیخودن. چرا انقدر دنبال همه چیز باید بدوئم و به هیچ جا نرسم. چرا هیچ وقت روی آرامش رو نمی بینم. مشکل کجاست؟ مشکل منم. این روزها با خو, ...ادامه مطلب

  • اولین روز کاری در سال 99

  • امروز یکشنیه هفدهم فروردین ماه سال 99 اولین روز کاری برای من آغاز شد. شروعی که پر از استرس و چی میشه، هست!!! ویروسی که دنیا رو از ریشه داره میزنه و انگار پایانی هم براش نیست، استرس این روزهای خلوت رو , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها